ثمین عزیزمثمین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره
طنین عزیزمطنین عزیزم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

ثمین بهترین هدیه آسمانی

سلامی دوباره

باز هم سلام و البته عذر خواهی به خاطر تاخیر ده روزه درگیری های این چند روز مجالی برایم نگذاشته بود تا وبلاگ تو دختر گلم را به روز کنم. ولی الان دست پر برگشتم.     چقدر دلتنگ  شده بودم ... دلتنگ وبلاگت و تایپ لحظه لحظه خاطرات  ریز و درشت تایپ اولین های تو...     از اولین روز پدر و تولد گرفتن برای پدرجون(بابای بابایی) ؛ پنج شنبه 2/3/92     اولین مو کوتاه کردن تو ؛ جمعه 3/3/92 – توسط خاله جون اولین لاک حنایی ای که مامان جون عصر همان روز به پات زد.     اولین مسافرتت به مشهد مقدس ؛ شنبه 4/3/92 تا چهارشنبه     اولین جشن تولد بابایی با حضور تو ...
12 خرداد 1392

یازده ماهگی

عزیزم یازده ماهگیت مبارک.   ماهگرد یازدهم تو ، مصادف شد با سفرما به مشهد مقدس و تولد بابایی!   و متاسفانه به علت دسترسی نداشتن من به اینترنت، با تاخیر توی وبلاگت درج می شود.(بین خودمان باشد: همانطور که قراره با تاخیر برای بابایی و تو سالگرد و ماهگرد مشترک بگیرم) معذرتتتتتتتت!!!   توانایی های گلم در یازده ماهگی: دامنه واژه های تو کمی گسترش یافته، خیلی واضح تر دایی محمد را صدا می کنی"م(با ضمه)  اّ(با فتحه) م(با فتحه)". "کوتو"."گل گل(با فتحه)"."پو(خصوصا موقع دیدن قیلون همراه با فوت کردن)" عاشق ماست و زرد آلویی و... لواشک های خانگی که مامان جون برات درست کرده و همچنان هیچ علاقه ای به خوردن غذاهای مامان پز...
12 خرداد 1392

دندان جدید

عزیز دلم   بالاخره بعد از دو هفته آبریزش بینی و دو شب تب ، بیخوابی وبیقراری و  آه و ناله کردن توی خواب، دیشب فهمیدم که یکی از دندون های فک بالایی ات دارد سرک می کشد.(سومین دندان - در 10ماه و 15 روزگی- 23/2/91) بمیرم الهی که اینقدر عذاب می کشی ، فکر کنم همزمان قرار است چند تا دندان با هم در بیاوری ، چون لثه بالایی ات کاملا متورم شده، امروز صبح هم که تو را بردم خانه مامان جون، مجبور شدم برگردم و از خانه برایت دیفن هیدرامین و استامینوفن ببرم.   چون دیشب اصلا درست نخوابیده بودی ، برای اولین بار وقتی بهت شیردادم توی بغلم خوابت برد. اصلا دلم نمی خواست تنهایت بگذارم ولی مجبور بودم بروم سرکار! ولی حتما زود میام تا پیشت باشم ...
24 ارديبهشت 1392

یک اتفاق بد

شنبه که رسیدم سرکار، یادم افتاد گواهینامه ام تا دهم اسفند بیشتر تمدید نداره؛ همین که رفتم سر کیفم تا مطمئن بشم آخرین تاریخش چندمه، متوجه شدم کیف پولی نیست. ذهن من حسابی درگیر این موضوع شد که خدایا! یعنی کیفم خونه جا مونده یا دیروز که برای خرید رفتم بیرون از کیفم افتاده ، که حدس میزنم خونه نمونده باشه ، دلم حسابی شور میزنه......وای!!   آخه به جز 50تا60هزار تومن پول نقد، گواهینامه و کارتهای بانکی حسابهای ملی، ملت، رفاه و پارسیانم توش بود. آخر ساله حسابها هم تازه پر شده بودند!!!!!!!   بله، متاسفانه اونو گم کرده بودم و تاامروز(دوشنبه) هم هیچ خبری از اون نشده-مدارکم رو تو صندوق پستی ننداختن- به هر حال..........   &nbs...
15 ارديبهشت 1392

بابا گفتن

این روزا حسابی از من و بابایی دل می بری. آخه وقتی بابایی رو می بینی خیلی واضح تر از قبل میگی: بابا .... با .... باابا.... (از اوایل هشت ماهگی حرف می زنی و بابا میگی)   تازه امروز صبح که از خواب پا شدی اولش خندیدی و قد کشیدی، بعدیه نگاهی به آینه تختخواب کردی و یه نگاهی به ما که داشتیم بهت صبح بخیر می گفتیم و گفتی: به به .....(عکس خودت رو که تو آینه می بینی می گی ب به به ...)   مامان فدای اون به به تو آینه ، که مثل فرشته ها پاک و آسمونیه!     راستی دیشب که با بابایی و تو رفتیم بیرون- تا برای تمدید گواهینامه، برم چشم پزشکی-  برات یه شلوار لی مشکی و یه تاب شلوارک خوشگل مامانی با بلوز سفید  خریدیم. ان...
14 ارديبهشت 1392

مهارتهای آخرین روزهای نه ماهگی

خانومی مامان این روزها هم با رفتارهای جدیدت حسابی دلبری می کنی. یاد گرفتی وقتی چیزی را میخواهی یا می خواهی بغل بشوی، اخم می کنی؛ آن هم چه اخمی!!!!!  مگر به این راحتی ها میشود گره از ابروهایت باز کرد.   اوف، همچنان بدغذای بد غذایی!!!!! من بیچاره هم از یک طرف غذا درست می کنم، از آن طرف میریزم دور!! قبلا سیب خیلی دوست داشتی ولی اخیرا کشف کردم عاشق پرتقالی! (فقط همین دیروز بهت دادم، با یک ولعی خوردی که نگو، میوه ممنوعه است دیگر- باید بعد از یکسالگی بهت مرکبات بدهیم) چایی هم که حسابی دوست داری و با دیدن فنجان و سینی، شروع به فوت کردن می کنی و آمادگیت را برای خوردن چایی اعلام!! آب هم که جرات نمی کنم بهت بدهم! فقط می خواهی دست...
7 ارديبهشت 1392

اولین نشانه های استقلال!!!

سر  نوشت: اصولا مامان های مهربان، به جای به کار بردن کلمات لجبازی و قهر بچه های مهربانتر!شان از واژه استقلال استفاده می کنند. هم پربار تر است و هم با کلاس تر!!!!!!!!   اما روایت خانوم کوچولوی ما:   دیروز که شما را برده بودیم مطب دکتر علیرضا مریخی- فوق تخصص کودک- تصمیم داشتیم سری هم به سی و سه پلی، باغ گلهایی، پارکی،... (آخیییییی) بزنیم ولی اینقدر باد می آمد که نگو.   ما هم تصمیم گرفتیم به هایپراستار برویم.حداقل چون سر پوشیده است.آنجا که شما را توی کالسکه گذاشتیم خودت را رساندی دم کالسکه و میله هایش را گرفتی، من گفتم " اینجا خطرناکه" و گذاشتمت عقب تر! دوباره پریدی جلو و میله ها را چسبیدی. گفتم "اِ ... مامان، بر...
2 ارديبهشت 1392

تجربیات جدید

   تجربیات جدید در هفته ای که گذشت...    اولین ولگردی:     عزیزم چهارشنبه هفته قبل، برای اولین بار  بعد از غروب- ساعت 8- ؛ من و تو و بابایی سه نفری رفتیم شهر گردی!!!!!!     تو که کلی تو کالسکه کیف کرده بودی و من و بابایی هم از کیف تو، کف!!!(حالا بماند که آخر کار خسته شده بودی و خوابت می آمد و میخواستی بغل بشوی)حدود دو ساعتی پیاده روی کردیم و کلی سرحال شدیم و قول دادیم هر شب همین کار را بکنیم .(ما بدقول نیستیم ها، زمانه نمیگذاره مادر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!)   تازه برای تو هم از فروشگاه احسان، بن بن بن خریدیم.    اولین موت...
1 ارديبهشت 1392

یک ربع به ده!!!!!

       فسقلی مامان   این روزها بزرگتر شده ای ، بزرگتر که نه.... خانومتر!، با ادا و اطفارهای تازه تر:   -        مثلا اینکه تا چیزی را بخواهی و با آروم آروم غر زدن بهت ندهیم؛ شروع میکنی الکی گریه کردن!!!!!   (آخخخخخ که دیگه عکس و فیلم هم نمیتوانم از تو بگیرم، چون همه اش به موبایلم اشاره می کنی و میخواهی اونو بهت بدهم و ... گریه الکی و غر و لند و...، من هم تسلیم!)- این یکی رو تو فیلم های ده ماهگیت بوضوح ثبت و ضبط  کردم تا سند مکتوب باشد!!   -        مثلا دیگر اینکه از افاضات حضرت پدر و به ...
1 ارديبهشت 1392