ثمین عزیزمثمین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره
طنین عزیزمطنین عزیزم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

ثمین بهترین هدیه آسمانی

لغت نامه 31ماهگی

ثمین جون تقریبا همه کلمات و جملات را به سبک خودت ادا میکنی و جالبه که به فعل «کن» هم خیلی علاقه داری! مثلا: در رو بسته کن! عمه منصوره کجاست؟ بهش زنگ کن! بادمجونو پوست کن، من بری کنم!!! ... همینطور، از نه در اول فعلا استفاده می کنی، عجیب! مثلا: نه میخام، به جای نمیخام. نه میشه، به جای نمیشه، ... در حال حاضر، غذای مورد علاقه ات کتلت و آبدوشته_ البته فقط آبش_ قبل تر ارده عسل خیلی دوست داشتی و قبلترش فقط نون پنیر  با چای شیرین! و اخیرا هوس خامه عسل می کنی! از میوه ها همچنان لیموشیرین وخیار صدرنشین  جدول تتمایلاتت هستند. این روزها، دایما برای خونمون مشتری میاد و ما هم چند جایی سر زدیم که مورد پسند ن...
13 اسفند 1393

جالب انگیز30

در حال خیابون گردی با ماشین: _ آقای پدر: خوب،حالا کجا بریم؟ _ ثمین: اول پارک، بعد شهربازي!!! *** در ماشین: _ آقای پدر: من آب هویج میخورم، شما؟ _ ثمین: ذرت!!! من گشنمه ذرت بخورم. بعد از خرید ذرت برای من و ثمین: ثمین: مامان، ذرتت رو بده بخورم. دلم درد نکنه، گشنمه «توضیحا: سیاستت تو حلقم!!!!» **** نیمه شب در تاریکی وقتی که بیخوابی میزنه به سر ثمین: ثمین: مامان آب میخام. بهش آب میدم. ثمین: گشنمه!نون پنیر گردو میخام من: وا...! حالا نصفه شب گردو بشکنم؟ _ خوب نون و پنیر خالی! برایش می آورم،فقط یه لقمه میخوره و شروع به تعریف کردن می کند.میگم وقته خوابه باید بخوابیم. _ دستشویی دارم! میریم و بر میگردیم...
13 بهمن 1393

بیست ونه ماهگی

دختر گلم روزها یکی یکی وبه سرعت برق وباد سپری می شوند ومن فرصت  نمی کنم از شیرین کاری ها و اخیرا شیرین زبونی هایت بنویسم، با این همه تمام سعی خودم را میکنم که از لحظات با تو بودن بیشترین استفاد را ببرم. البته این ماه دشواری ها و سختی های خاص خودش را داشت : خصوصا 25/9/93 که ناچار شدیم در مطب دکتر جوادی نژاد ، دندان پیش تو را که دو روز قبل شکسته بود بکشیم. عباس هم در این ماه آپاندیسیتش را عمل کرد. خلاصه ماه سختی پشت سر گذاشتیم. اما جذابیت های دلنشین تو: 1-  آقای پدر:"ثمین جان! گوشی من رو از روی اپن بده" ثمین: "دستام کثیفه!!!" من: "بیا مامان دستات رو بشورم!" ثمین:"خوب خیس میشه!!!!" برداشت آزاد : یعنی بابای من خود...
13 دی 1393

جالب انگیز ماه!

بیست و پنج ماهگی - با آقای پدر درباره فیمینیست بحث می کردیم، بحث که تمام شد هر کدام سر گرمِ کاری شدیم.(مثلا من تلویزیون دیدن و ایشان، وبگردی)!!! ثمین برگشته میگه: "بابا!... فیمینی!!!!!.........." (گمانم ترجیح می دهد با هم بیشتر حرف بزنیم، حالا موضوع هر چه می خواهد باشد!) - دیروز باغ ِ پدرجون بودیم.یک الاغ هم تو مزرعه ی کناری بود که با آقای پدر رفتند تماشا. الاغ ، همان جا پی پی کرده بود و وقتی از ثمین پرسیدم الاغه چی میگه (با اشاره به پی پی ها!): عَیییییییییییی عَییییییییی عَیییییییییی!!!!!!!!....
27 مرداد 1393

جالب انگیز ماه!

- محسن (پسر خاله ی ثمین)کلاس ِ زبان میرود. جمعه که باغ بودیم گفت "مامان! من دیکته دارم!" ثمین: "مامان! منم دیکته میخوام" - ملیکا (دختر عموی ِ ثمین)می خواست موبایل را از ثمین بگیره ، زود دستش را بالای سرش برده و میگه :"قار برد." بعد اومده پشت سرِ من زیرِ فرش قایمش می کنه !!! - من بهش میگم"اسم ِ شما چیه؟" . میخنده و جواب نمیده! من:"شما مریمی؟" ثمین می خنده: "نه" من:"زهرایی؟" ثمین:"نه!" من:"پس کی هستی؟" ثمین در حالیکه خیلی می خندد:"مُ مُ" (یعنی محسن!!!!)
23 تير 1393

نماز

مدتهاست وقت نماز، دخترک به هر زحمتی که شده ، صندلی قرمز را به کابینت می چسباند و خودش را به سینک می رساند و وضو می گیرد، به رسم ِ خودش: دستها را می شوید و صورت را و بعد پایین صندلی که رسید همزمان مسح دو پا را می کشد. و به نماز می ایستد، باز هم به سبکِ خودش! گاهی یک رکعتی، گاهی دو رکعتی! نه بیشتر.... و بدون رکوع ولی با سجده هایی طولانی و ذکرهای زیر لبی که الله اکبر هم دارند. بی حد و مرزِ رو به قبله ایستادن! گاهی قرآن هم می خواند، این بار اما با صدای بلند ! و تسبیح می گرداند، باز هم زیرِ لب.... و همزمان حواسش به همه چیز هست ، همه آنچه در اطرافش اتفاق می افتد و حتی خواهد افتاد! و... یکباره، کوچکترین چیزی که حواسش را جلب کرد ، جانمازش را جم...
2 تير 1393

خداحافظ، ... می می!

   برای ِ من هم اینکه تصمیم بگیرم که عزیزِ دلم را از وابستگی ِ بیست و دو ماهه بگیرم و از تعلقاتش جدا کنم کارِ سختی بود. خیلی سخت. آنقدر که شبها کابوس می دیدم و روزها علاوه بر تحقیق و تفحص از اطرافیان و اینترنت، دایم به این فکر می کردم که چه خواهد شد؟ تا اینکه پنج شنبه و جمعه با بابایی راجع به این موضوع حرف زدیم و تصمیم گرفتم به این کابوس ها خاتمه بدهم و استارت ِ استقلالِ تو دختر ِ نازنین را از شنبه بزنیم. شنبه 20/02/93 امروز صبح دوشنبه است و دقیقا 42 ساعت از آخرین باری که شیر خوردی می گذرد. دختر عزیزم، این هم از اجبارهای روزگار است. اولین تجربه از اولین سختی هایی که از دلبستگی نصیب ِ ما می شود. و چقدر سخت و تلخ و غم انگی...
22 ارديبهشت 1393

دایره المعارف 21 ماهگی:

ثمین جان! تو معمولا هر کلمه ای که می شنوی تکرار می کنی، ولی به سبک و سیاق خودت که خیلی جالبه و غیر قابل تصور! یعنی چنان خلاقیتی در تفکیک و ایجازِ کلمات به کار می بری که من موندم!!!! (مصداقِ کامل خلاقیت: نوشابه یا بستنی یا سس!!!!!/ مصداق کامل ِ ایجاز و کوتاه گویی: شب بخیر) این شد که بعضی از آنها را گردِ هم جمع کردم  تا بعد تر ها بخونی و بدونی: باب = آب / بو= دوغ / پو = سوپ / مانا= ماکارونی / مُ = موز / دیب = سیب /     پُ دا = پرتقال/ مَ مَ = بستنی / نوو نه = هندوانه/ آ لا= ایستک. نوشابه /         پُ پُ = پفک، پفیلا / بُ = سس/ ُ لا = شکلات/ مُ مُ = تخم مرغ/ ...
8 ارديبهشت 1393