ثمین عزیزمثمین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
طنین عزیزمطنین عزیزم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

ثمین بهترین هدیه آسمانی

نخستین گامهای استقلال طنین

دختر عزیزم، طنین این روزها، اولین گامهای استوار استقلالت را قدم قدم بر می داری. جمعه 1399/07/04 اولین روز جشن بزرگ شدنت را رقم زدیم تا به دور از هیاهوی شیرخوارگی به خود ببالی. وامیدوارم در این راه پر تلاطم ، ثابت قدم بمانیم. دوستت دارم ، فرشته کوچولوی من. فدای شیرین زبانی هات: - من دیگه بزر (بزرگ) شدم م م نه بخورم.
9 مهر 1399

شهریوری که گذشت!

عزیز دلم تابستان سپری شد، پر از فراز و نشیب های تازه و البته با اخبار خوشایند و دردسرهای جدید! _ نتایج مصاحبه دکتری را اعلام کردند و من قبول شدم.... هرچند ترجیح می دادم این اتفاق نمی افتاد! و من به این بهانه از سختی راهی که پیش رو دارم، شانه خالی می کردم. _ بابایی مدیریت منابع انسانی قبول شد، ثبت نام کرد و همچنان چون من  مردد است و بیشتر از من به رو می آره!!!! _متاسفانه مادربزرگ ملیکا ناگهان فوت شد و ما مبهوت ماندیم. _عمه سمیرا عروس شد. و تو شادی های تازه ای رو تجربه میکنی. _ من همچنان پیگیر استعفایم از ریاست هستم و خوشبختانه دارم موفق میشم.  _دایی در شرف رفتن به سربازیه! پی نوشت: _ اولین بار توسط پلیس جریمه شدم!!...
14 مهر 1394

تولد بابایی

ششم خردادامسال یک تفاوت اساسی با سالهای قبل داشت و ان هم بزرگتر شدن تو بود، طوری که کاملا  لمس میکردی که ااگه خواست یم برای  بابایی تولد بگیریم، باید کیک و شمع و بادکنک بخریم.امسال احساس کردم تو هم وواقعا میتونی تو انتخاب کیک تولد بابا کمک کنی خصوصا وقتی توی اون همه کیک در مغازه شیرینی فروشی، کیک قلبی شکل  20نفری رو انتخاب کردی!! گفتی : مامان این خیلی قشنگه!اینو بخر!  البته چون تولد فقط مختص به خانواده سه نفریمون می شد ما یه کیک کوچک ،با یه شمع بزرگ!!! انتخاب کردیم. خداییش تو هم  کلی همکاری کردی و موضوع رو اصلا به بابایی لو ندادی تا شب که بعداز خریرکیک و رفتن به باغ  دنبال بابا و  رقتنناون به دستشویی ...
22 خرداد 1394

مسافرت سه روزه

شاید بی برنامه بودن از برنامه ریزی کردن، ساده تر به نظر برسه، ولی حقیقتا سخت تره! این موضوع به من ثابت شده و البته باید به شیرین بودن ان در پاره ای از مواقع هم اشاره کنم. مسافرت سه روزه ما که شاهدی براین اتفاق بود، که در ادامه خواهید خواند!!!! پنج شنبه دهم اردیبهشت که مامانجون دعا داشت. جمعه صبح همراه دوست بابایی که دو تا دختر خانوم به اسمهای ریحانه و یگانه داشت شهر  را به مقصد شیراز ترک کردیم. صبحانه رو در کنار رودخانه بعد از یاسوج صرف کردیم و تصمیم گرفتیم دل به دریا زده و برویم دیلم.. فردای ان روز را هم گناوه سپری کردیم و نهایتا نیمه شب، راهی شیراز شدیم. در واقع فقط نیمروزی در شیراز بودیم؛ ولی از کمترین زمان ممکن، بیشترین اس...
19 ارديبهشت 1394

عقیقه

عقیده ای که به عقیقه سر باز کرد!  از آنجا که تعداد و تعدد اتفاقات غیر منتظره ای که برای ثمین میافتاد ، این اواخر عجیب زیاد شده بود، تصمیم گرفتیم او را عقیقه کنیم. این شد که پس از کلی شور و مشورت و تحقیق دیروز، دوم اردیبهشت گوسفندی که به این منظور خریده بودیم به آشپز سپردیم تا پس از طبخ، به خیریه امام رضا بدهیم. حس خوبیه. احساس می کنم یه مسیولیت بزرگ روی شانه هایم سنگینی می کرد که الان پرواز کرده!  نمی دانم دیگران چقدر به اعتقادات مدهبی. عقیده دارند، ولی آرامشی در این عقاید هست که ناخودآگاهم را اروم می کنه و از آن لذت می برم. امیدوارم خدا حافظ همه ی بچه ها باشه. یاحق.
3 ارديبهشت 1394

خدا جون،شکرت!

هر چه سعی کردم،عنوان بهتری به ذهنم نرسید. واقعا چه چیز بهتر و والاتر از اینکه بعد از یک هفته سخت وطاقت فرسا،بتونی یه نفس راحت بکشی. همه چیز از بیهوشی ثمین شروع شد و... بعد از سه روز باوجود خوردن آنتی بیوتیک و مسکن، همه چیز دست به دست داده بود تا خواب و آرامش و سلامتی رو از دخترکم و ما  دور کنه! از روز سوم شروع دردها از 12 ساعت به6  و بعد حتی به 3 ساعت هم رسید،تا حدی که شربت ایبوپروفن بچه ام  تمام شد!  جدای از اینکه از روز پنجم، لپش ورم کرد و این تورم بدتر وبدتر شد. پزشک معالجش تماسهایم را بی جواب گذاشت، متخصص دندانپزشکی احساس عجز کرد و گفت نمیداند دکترش چه کارهایی انجام داده و باید صبر کنیم  و در صورت بدت...
7 بهمن 1393

میم مثل ترمیم!

3 دندان جلویی ثمین  به همراه دو آسیاب فوقانی ، شنبه 20/10/93 تحت بیهوشی عمومی در کلینیک روزبه  ترمیم شد. لحظات سختی را پشت سر گذاشته ایم . و لحظات سختی پیش رو داریم. التماس دعا
23 دی 1393

د... مثل دندان!!...

د مثل دندان د مثل درد ....!!!   دخترکم دخترک معصومم از این به بعد قاب لبخندهای بهشتیت خالی از دندان است و لب خنده هایم که به نگاهت گره می خورد ؛ بغضی را در انحنای هزارتوی قلبم می فشارد که شاید تا 6 سال دیگر نشکند !(سعی می کنم)   دلم می گیرد ، قلبم می لرزد و نمی دانم چطور لبخندهای لب پریده ات را توان تحمل خواهم داشت. جدای از اینکه آرزوی گاز زدن به سیب را بی سبب به روزهای دبستان می سپری. جدای از اینکه لب به غذا و آب نمی زنی . جدای از اینکه درد می کشی و تحمل می کنی و تحمل می کنی! چه سخت می گذرد این روزهای نفرین شده.   در یک اتفاق ساده اما سخت، دندان پیشین ثمین کاملا شکست و ناچاریم آن را ب...
3 دی 1393

جالب انگیز ماه!

و اما این ماه: - ثمین پشتِ در ِ اتاقش قایم شده بود تا با من بازی کنه،دستش رفت لای ِ در اتاقش. فرداش که ازش پرسیدم دستت کجا رفت لای در، میگه : "خونه من!!!" - برای تولد ملیکا(دختر عموی ثمین)در مردادماه، یک ماشین خریدیم که توی یک نایلون سفیدِ خیلی بزرگ بود؛ و من برای گذاشتن استخر توپ ثمین نگهش داشتم. دیشب تا نایلون رو دیده میگه : "وای! ماشین کجاست؟" - ثمین خانم با پشه کش یک مگس کشت!!!... با تلفن حرف می زدم که یک مگس دور سرم می چرخید، دیدم ثمین رفت پشه کش رو آورد و با اراده ای قوی در اولین حرکت، اونو ضربه فنی کرد! این اصلا تبلیغ و تشویق رفتار خشونت آمیز نیست، بلکه عکس العملی به هجوم مگسِ سمج ِ کثیف به آشپزخانه است ؛ که البته بازتابِ رفتار ...
29 مهر 1393