ثمین عزیزمثمین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
طنین عزیزمطنین عزیزم، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

ثمین بهترین هدیه آسمانی

خوش آمدید

خدا را شاکرم که نعمت مادر شدن را به من ارزانی داشت، تا باور کنم زندگی زیباست و  زیباترین زیبای زندگی، گشودن چشم بر صورت معصوم طفلی است که آغوش گرم تورا می طلبد و نوازش دستان پرمهرت را خواهان است.

در این وبلاگ گوشه ای از لحظات شیرین و فراموش نشدنی من و دخترم ثمین به قلم کشیده می شود، تا به یاری خدای متعال و دلگرمی نظرات و راهنمایی های شما بازدیدکننده عزیز، لحظه لحظه بزرگ شدن او را جشن بگیرم.

چشم انتظار نظرات شما عزیزان هستم.

نخستین گامهای استقلال طنین

دختر عزیزم، طنین این روزها، اولین گامهای استوار استقلالت را قدم قدم بر می داری. جمعه 1399/07/04 اولین روز جشن بزرگ شدنت را رقم زدیم تا به دور از هیاهوی شیرخوارگی به خود ببالی. وامیدوارم در این راه پر تلاطم ، ثابت قدم بمانیم. دوستت دارم ، فرشته کوچولوی من. فدای شیرین زبانی هات: - من دیگه بزر (بزرگ) شدم م م نه بخورم.
9 مهر 1399

96/06/06

سلام. مدتهاست دور از آرامش این وبلاگ، دور از نگارش خاطره های نابت و البته با لطف حضورت در لحظه لحظه زندگیم، وقت می گذارنم. دخترک پنج ساله من حالا دیگه همون رویایی شده که در سر می پروروندم. شاید کمی پر هیجانتر.... کمی با شیطنت بیشتر....... ولی پاک و معصوم و بی همتا. دوستت دارم.
6 شهريور 1396

بهمن 95

سلام. مدتهاست سری نزدم. مدتهاست سر زدم ولی چیزی ننوشتم. نه اینکه دوست نداشته باشم.واقعا نمیدونم از کجا بنویسم. چطور شروع کنم. چطور ادامه بدم. دوست دارم مثل قبل لحظه به لحظه خاطراتت رو اینجا ورق بزنی، ثانیه به ثانیه خوشیها و  ناخوشیها  را ببینی و گذر  سریع اونا رو . بچشم بر هم زدنی یکسال از اخرین پستی که گذاشتم، گذشت!!!!تو چچهاسال و نیمه شدی. همچنان عشق من و بابا هستی و البته همه زندگی ما.  امروز احوالم ناخوش بود نرفتم سرکار. صبح که بیدارشدم گفتم بریم مهد مامان؟ _ وای نه، تو امروز حال نداری، باید ازت مواظبت کنم!!!!!! تازه برام صبحانه و میوه و اب هم اوردی و میگفتی تو بشین، حال نداری. این شد که بیشتر بهم حس غ...
5 بهمن 1395