ثمین عزیزمثمین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره
طنین عزیزمطنین عزیزم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

ثمین بهترین هدیه آسمانی

اصرار!!!

نمیدانم چه اصراریست که : -          وقتی مامانی مشغول ظرف شستن است، بچه  با  " با!... با!..."  گفتن(شما بخوانید آب! آب!)بغل شود و کیف کند که دارد از بالا سینک و ظرفهای کثیف را می بیند! -          یا وقتی مشغول پختن غذاست؛ اصرار و اصرار که قابلمه و ماهی تابه و کف گیر دراختیارش  باشد تا شروع به هم زدن غذا بکند! -          یا درست، پشت در دستشویی با گفتن "مامان؟!.... ماما؟!...." به شیوه نوینی مادرش را تهدید کند که اگر تو نمی آیی پیشم ، من میام پیشت !!!! اضافه کنید حرف زدن با تلفن وقتی...
19 آبان 1392

مهارتهای 16ماهگی

دختر عزیزم این ماه هم به سرعت همه ماههای قبل سپری شد و یا شاید سریعتر!! چون با کوتاه شدن روزها ، معمولا عصرهای تو به جای بازی با من با خواب و استراحت گره می خورد . این روزها بیش از پیش بازیگوش شدی و در هر شرایطی با هر کس که بتوانی به بازی و تفریح می پردازی: -          حس کنجکاوی درتو تقویت شده و دوست داری چیزهای جدید را امتحان کنی، که جدیدترینش کارد میوه خوریه که قبلا اصلا دست نمی زدی ولی الان هر بار آنرا بر میداری و اگر من پیشت باشم می خواهی ببری بدهی به بابایی و اگر پیشت نیستم به من و ... -          علاقمندی ات به سوئیچ ماشین کمتر شده و حالا ا...
12 آبان 1392

به بهانه اولین گامها

به یاد داری...  بالهایت را که به آسمان سپردی و زمینی شدی،... و توان نشستنت هم نبود! در اولین دیدار، تو را بوسیدم و سوگند خوردم که همواره دست در دست تو، پا به پا یاریت کنم تا بزرگ شدن را تجربه کنی.تا قدم به قدم، زیبایی های زمین را که با حضورت بهشت موعودیست؛ به قاب بکشی و لحظه های ناب با هم بودن را در خاطرت بسپاری. هنوز سر قولم هستم... قرص و محکم! حتی اگر که دیروز پا گرفتن را هم تجربه کرده باشی، قرص و محکم ... و استوار... بدون اینکه دستم را بگیری! بدون اینکه از زمین خوردن هراسی داشته باشی ... - اگر چه هنوز از به آغوش کشیدنت لذت می برم، و یا پا به پا ، این سو و آن سو بردنت !- حتی اگر استقلال قدم برداشتنت ، سه ماه و هفته ای از یکس...
16 مهر 1392

14ماه و 10 روز

  دختر گلم: این روزها خوشحالم، زیاد... به اندازه همه نقشهایی که تو پذیرفتی و به خوبی از عهده ایفای آنها بر می آیی: نقش دختر دلسوز برای پدر و مادر نوه  دوست داشتنی برای پدرجون و مامان جون دختر خواهر عزیز برای خاله و دایی ها دختر خاله بی نظیر برای میلاد و محسن دختر عمه باهوش برای محمدحسین دختر برادر بی همتا برای عمو و عمه ها دختر دایی مهربان برای علی و عباس و اخیرا... دختر عموی کوچولو برای ملیکا   تو فقط به یک مامان و بابا نیاز نداری، و خوشحالم که خدا را شکر،بیشتر اقوام موجود در دایره المعارف خانواده، را داری: ننه (مادربزرگ من)- پدرجون – مادرجون- عمه- عمو- خاله- دایی- پسرعمه- پسرخاله- پسردایی-...
23 شهريور 1392

چهارده ماهگی

  دخترکم!... هنوز تا خانوم شدنت راه درازی پیش رو داریم ولی تو داری مراحل جالبی را پشت سر میگذاری.   -          مثلا دقیقا همزمان با ورود به 14ماهگی در حالی که ما فکر می کردیم مستقلا راه میافتی،(!)، شروع به چاردست و پا رفتن کردی و از این کارت کلی لذت می بری و قاه قاه  می خندی!!!!!   -          وقتی جا نماز پهن میشه بدو بدو میایی و به سجده میروی، بعد از چند بار سجده هم مهر را می بوسی.   -          با دیدن کتاب سعی می کنی از روی آن با صدای بلند بخوانی و جالبه که اگر آن کت...
23 شهريور 1392

دوازده و نیم

این روزها ، تقریبا هر روز کار جدیدی از تو سر میزنه، شیطنت جدید، کنجکاوی های کودکانه، بازیگوشیها، لوس شدن ها، غذا نخوردن ها و از همه جالبتر، کلمات جدید در شرایط خاص......... از گفتن "ریخت" وقتی آب توی لیوان را دور از چشم تو سر کشیدم و دقیقا همون لحظه برگشتنت طرف لیوان و با تعجب به خالی بودن آن نگاه کردن و گفتن: ریخت!؟ (که البته فقط دو بار تکرار شد و دیگه هر چه اصرار می کنم، نمی گی!!!!!) از گفتن"آب" وقتی توی ماشین به شیشه آب معدنی اشاره می کردی و من در حین رانندگی فکر میکردم میخای برات آهنگ بذارم!!!! از گفتن"بدو " رو به من، وقتی من از سر کار برگشتم و تو از توی اتاق من رو توی حیاط دیدی! از گفتن "عمه"، وقتی تو کتاب می خوندی و تا سرت...
2 مرداد 1392

دو نیش دندان تازه!

دختر نازنینم بالاخره بعد از سه روز تب و بیحالی و بی اشتهایی و آه و ناله ، دو تا دندون پیش بالایی ات هم جوانه زد و حالا دیگه صاحب شش تا مروارید کوچولوی خوشگل شدی؛ که وقتی ازت میخوام به من نشونشون بدهی با دستت که به سمت دهنت می بری، آن یه ذره دید من به دندانهایت را هم مسدود می کنی. مامان قربون دندون کوچولوهات بره پی نوشت: اخیرا مهارتت در گاز گرفتن کاملا رشد کرده و بعضی وقتها شوخی شوخی برای خنده و بازی هم که شده چنان گازهای کوچولویی نثار دستهامون می کنی که نگو، ولی حس میکنم خیلی بهت کیف میده ها، فسقلی من!  
2 مرداد 1392

مهارتهای یکسالگی

دلبندم توانایی های تو دارند کم کم بیشتر می شوند و ممکن است از قلم من بیافتند، با این حال، گوشه ای از شیرین کاریهای تو در یکسالگی:   -          بلبل کوچولوی مامان و بابایی، و به جز ماما، بابا، دی دی(دایی)، نانای، نه نه ، اِد(پدر به پدرجون)، تا تا، د (دست زدن، تشویق)، ا (الو کردن)، بِ بِ (بچه ها)، ا با(عباس)، م م ، دیددد، بووووو، اوف، تو(کوتو- کبوتر)   -          صدای ببعی را در میاری وقتی میگم ببعی میگه ... (البته بدون اینکه ب بگویی) و صدای هاپویی(که بیشتر شبیه خرناس کشیدنه! چون هاپویی دایی را که دیدی در حال خرناس کشیدن بود و غر زدن! ...
16 تير 1392

ابتکاری نو در صنعت خزیدن!

خانوم کوچولوی مامان! شنبه ١٨/٣/٩٢، برای اولین بار، بدون بابایی ، رفتیم پارک ملت و البته علی و عباس(پسرعمه های ثمین) و عمه را هم بردیم   و متوجه علاقه شدید تو به تاب بازی و سرسره بادی شدیم.(بعد از علاقه شدید وصف ناپذیر به انواع نی نی کوچک و بزرگ!!!!)   این روزها چنان مهارتی در حرکت کسب کردی کهنگو و نپرس! در عرض سه سوت(!) مسیر هال را طی می کنی تا به هدف اصلیت برسی که یا گوشی موبایل در حال شارژه یا گوشی تلفن یا سر سوزن خوراکی ای که از دید جارو برقی در امان مانده ، یا ....   حالا چطوری اش مهمه؟؟؟؟؟؟ از آنجا که جنابعالی در سنت شکنی و ابداعات تبحر خاص و زبانزدی داری، همچنان بدون چاردست و پا رفتن و به صورت ...
20 خرداد 1392