ثمین عزیزمثمین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره
طنین عزیزمطنین عزیزم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

ثمین بهترین هدیه آسمانی

اولین آب بازی

عزیزی شلام   عزیز دلم ، نفس مامان،  کوچولوتر که بودی حموم رو خیلی دوست داشتی و تو حموم اصلا نق نمی زدی ولی تازگیا وقتی میریم حموم اصلا از بغل پایین نمی آی و همه اش از ترس گریه می کنی و هی می ترسی و وول میخوری.   چون دلیل این ترست رو نمیدونم ، تصمیم گرفتم خودم با شوخی و خنده و حتی گذاشتن ساعتها وقت، تو رو به حموم علاقه مند کنم. برای همین هم جمعه وان  خرسی تو بردیم خونه مامان جون تا اونجا ببرمت حموم. وبالاخره.......... برای اولین بار دونفری رفتیم آب بازی.(دقیقا در نه و نیم ماهگیت)   ولی تو کلا با وان و آب و جدا شدن از بغل من مشکل داشتی و هی از آب می ترسیدی.   منم با خیال راحت تو رو بغل کردم ، ب...
26 فروردين 1392

رفتارهای اجتماعی

  دیروز که توی اینترنت وضعیت کودکان در هفته سوم ماه دهم  رو خوندم  نوشته بود که بچه ها در این سن کاملا شخصیت اصلی خود را بروز می دهند. یعنی اجتماعی بودن یا خجالتی بودن. خوش اخلاق یا بد اخلاق بودن و ... برام خیلی جالب بود. حالا مشخصات شخصیت تو از دید من و بابایی : با قرارگرفتن در یک محیط جدید بدون گریه و زاری(به شرطی که خوابت نیاد) به کشف محیط پیرامونت می پردازی و از چیزها و چهره های جدید استقبال می کنی.   اولش پیش غریبه ها و چهره های نا آشنا نمی روی . در حضور اونها برای من و بابایی هم یک لبخند خشک و خالی نمی زنی  ولی بچه ها رو فوق العاده دوست داری و از همون اول با اونها صمیمی میشوی! کمی که گذشت و به جو آش...
23 فروردين 1392

دامنه واژه ها

دختر عزیزم خانوم خانومای خوش زبون جنابعالی با کلی عشق و علاقه به آهنگهای شاد - شاد باشه خارجی و داخلی نداره -(هر چند عاشق بری باخ و ناری ناری هستی) از دیروز تا حالا تا موبایل رو می بینی میگی: نانای .....   البته اسم موبایل قبلا ب ب (با کسره) بود.چون من عکسایی که از تو گرفته بودم رو بهت نشون میدادم و تو کلی از دیدن نی نی توی اون به وجد میومدی.   رو صندلی ماشین جدیدت هم که میشینی تا من از خونه ببرمت خونه مامانجون یا به عکس همش منتظری تا برات آهنگ بذارم و کیف کنی. خدا رانندگی در کنار تو رو به خیر بگذرونه که با دست زدن و رقصیدن  حسابی حواس منو پرت میکنی!!!!(سه روزه بابایی برات صندلی ماشین خریده و من و تو دیگه صبح ها تنهایی میریم خونه...
21 فروردين 1392

اولین جوانه های دندون

  ثمین جونم بالاخره بعد از ماهها انتظار و روزهای مدید آبریزش بینی و سرفه و آه و ناله توی خواب،  دو تا دندون کوچولوی پیش پایینی ات، جوانه زد!   دقیقا در هشت ماه و 14 روزگی؛ البته فقط به صورت یه خط افقی شکاف برداشته توی لثه ات، که وقتی دستم رو میدهم گاز بگیری تیزی دو تا دندونت رو حس می کنم.     آخییییی.... تازگی ها زیاد علاقه ای به نیش کشیدن و گاز گرفتن نشون نمیدی، فکر کنم فهمیدی من و بابایی چقدر دلمون میخاد دندونات رو ببینیم یا تیزیشون رو حس کنیم. ولی عیبی نداره.   تازه ما دیروز با هم رفتیم خرید و کلی گشتیم تا تونستیم یه عروسک پارچه ای استاندارد و خوشگل برات بخریم. وای که تو چقدر خوشحال شدی و ...
21 فروردين 1392

سیاست انگلیسی!

توی تعطیلات نوروزی که من سرکار نمی رفتم، یه چیزای جدید یاد گرفتی که با حال ترینش اینه که:    یاد گرفتی اگه من تو آشپزخانه باشم و تو رو با اسباب بازیهات تنها گذاشته باشم، صدام می کنی و یواش یواش خودت رو میندازی زمین و یه لبخند خوشگل مامانی دل بسوزون (که اونم آخرین روز پارسال-٣٠اسفند- یاد گرفتی) میزنی که من بپرم بغلت کنم.   قربون این سیاست انگلیسیت برم.   لبخند خوشگلتم حتما تو یه پست میذارم.
14 فروردين 1392

اولین ریزه خواری!

اولین ریزه خواری امروز ظهر که اومدم خونه تا شیر بخوری، طبق معمول دلخوشی می کردی و بعد از بغل کردنت ، هر دومون شروع به بوئیدن و بوسیدن هم کردیم. بعد که یه کم شیر خوردی، مامانجون برام ناهار آورد و تو هم نشستی سر سفره. بهت برنج دادم تا بخوری، خیلی هم دوست داشتی ولی بیشتر اصرار داشتی دودستی بری تو بشقاب من! من هم برات توی یه بشقاب یه قاشق برنج ریختم تا باهاش بازی کنی.   تو هم پنج شش تا دونه برنج رو با دست راستت برمیداشتی ، خوب نگاهش می کردی(با افتخار- فکر کنم مغرورانه) می آوردی نزدیک دهنت و میذاشتی تودهنت .آخییییییی، بمیرم الاهی ، فکر  کنم آخر سرفقط  یه  دونه برنج میرفت تو دهنت ولی خیلی بهت می چسبید.   نوش ...
20 اسفند 1391

گفتن مامان

خوشگل مامان بالاخره مامان رو هم صدا زد. توی شش ماهگی وقتی ثمین شیر میخواست، لباش رو به هم فشار میداد و میگفت: مممم ..... مممممممم ولی درست روز بعد از گفتن بابا- یعنی دقیقا 15 اسفند(8 ماهگی)- ، برای اینکه دل مامان نشکنه شروع به مامان  گفتن کرد. (البته هنوز تعداد بابا گفتن ها می چربه- خصوصا اینکه  جمعه گذشته بابایی کلا در اختیار نوگل خانوم بود و باهاش حسابی بازی کرد.)
19 اسفند 1391

ماجرای عکس بابایی

عزیز جونم بابا، بابا گفتنت کم بود که دیگه حالا با دستت یه جورایی اشاره می کنی که بیاید طرفم، هنوز نشده از این کارت فیلم بگیرم ولی سعی خودمو می کنم که تواولین فرصت این کارو بکنم. تازه دیشب خونه مادرجون دائم اصرار داشتی بریم تو اتاق پذیرایی و عکس بابایی رواز دور ببینی و اونو صداکنی. جالبه خود بابایی حاضر و آماده کنارمون بود ولی توفقط دوست داشتیبری پیش عکسش و اونو صداکنی!! امان از کارهای عجیب خانوم کوچولوی ما...
15 اسفند 1391

توانایی های گلم

ثمین خانوم خوشگل الان که هفت ماه و بیست و هفت روزشه کارای زیادی بلده، از دست زدن وقت پخش آهنگهای شاد گرفته تا خوردن شست پاش وقتی خوابیده و دستش اسباب بازیدیگه ای نیست؛ تا نانای نای کردن و بای بای کردن و بوس کردن به سبک خودش و وارونه افتادن و بعضی وقتا زور گفتن تا بغلش کنیم و ...   ولی ریتم زمانی کارای اولیش به شرح زیره: ٤٠ روزگی: آقو آقو کردن (به شدت) ٢ ماهگی: زدن با دست (خصوصا موقعی که شیر میخاست) ٤ماه و ١٥روزگی: گردن گرفتن کامل ٥ ماهگی: جیغ زدن ٥ماه و ٢٠روزگی: وارونه افتادن- لک لک زدن - گرفت پا با دست ٦ ماهگی: نشستن روی زمین(که البته دور و برش بالش هم میذاشتم) ٧ماه و ١٥ روزگی: گفتن با- بو- دا- علی (فقط وقتی خودش تمای...
7 اسفند 1391