بابا گفتن
این روزا حسابی از من و بابایی دل می بری. آخه وقتی بابایی رو می بینی خیلی واضح تر از قبل میگی: بابا .... با .... باابا....
(از اوایل هشت ماهگی حرف می زنی و بابا میگی)
تازه امروز صبح که از خواب پا شدی اولش خندیدی و قد کشیدی، بعدیه نگاهی به آینه تختخواب کردی و یه نگاهی به ما که داشتیم بهت صبح بخیر می گفتیم و گفتی: به به .....(عکس خودت رو که تو آینه می بینی می گی ب به به ...)
مامان فدای اون به به تو آینه ، که مثل فرشته ها پاک و آسمونیه!
راستی دیشب که با بابایی و تو رفتیم بیرون- تا برای تمدید گواهینامه، برم چشم پزشکی- برات یه شلوار لی مشکی و یه تاب شلوارک خوشگل مامانی با بلوز سفید خریدیم. انشااله هوا که یه کم گرمتر شد بپوشی.
من که تا حالا نشده برم خرید و برای گل دخترم چیزی نخرم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی