مهارتهای آخرین روزهای نه ماهگی
خانومی مامان
این روزها هم با رفتارهای جدیدت حسابی دلبری می کنی. یاد گرفتی وقتی چیزی را میخواهی یا می خواهی بغل بشوی، اخم می کنی؛ آن هم چه اخمی!!!!! مگر به این راحتی ها میشود گره از ابروهایت باز کرد.
اوف، همچنان بدغذای بد غذایی!!!!! من بیچاره هم از یک طرف غذا درست می کنم، از آن طرف میریزم دور!!
قبلا سیب خیلی دوست داشتی ولی اخیرا کشف کردم عاشق پرتقالی! (فقط همین دیروز بهت دادم، با یک ولعی خوردی که نگو، میوه ممنوعه است دیگر- باید بعد از یکسالگی بهت مرکبات بدهیم)
چایی هم که حسابی دوست داری و با دیدن فنجان و سینی، شروع به فوت کردن می کنی و آمادگیت را برای خوردن چایی اعلام!!
آب هم که جرات نمی کنم بهت بدهم! فقط می خواهی دستهایت را بچپونی تو لیوان!!!!!!!
علاقه ات به کبوتر ها همچنان رو به افزایش است. ولی در برخورد با گاو و الاغ و گوسفند(برای اینکه شما این حیوانات را ببینی، چه زحماتی که من و بابایی متقبل نشدیم)، همچنان فقط نگاه می کنی و عکس العمل خاصی نشان نمی دهی.
دامنه کلماتت زیادتر نشده :
همون بابا ، ماما، اوف، بوف، پیفف، م م (با فتحه)، ب ب(با کسره)، ب(با فتحه)، و آواز خوانی شدید خصوصا پیش از خواب!
عزیزم، بعضی وقتا سر به سر بابایی میذاری و شروع به جیغ زدن می کنی،( قربون جیغ کوچولوهات برم که بعدش صدات میگیره!!)
فکر کنم تا ماه آینده دندان جدیدتر داشته باشی، چون خصوصا دیشب با دندانهایت چنان همه مادری و مادرانگی من را به نیش کشیدی که جیغ بی صدایم به آسمان هفتم می رسید.
پیش به سوی بزرگ شدن.