عصرهای متفاوت:
دقایقِ پایانی کار، ساعتِ اداره هر پنج دقیقه یکبار برانداز می شود. زمان دیر می گذرد، خصوصا دو عصر به بعد ! ولی تا ساعت به سه رسید انرژی تازه ای می گیرم. نفسِ عمیق می کشم و ... ماشین را که پارک می کنم با انگیزه به سمت در می روم و با جیلینگ جیلینگ راه انداختن کلید و تلق تولوق کردنِ در باز کردن! (که حقیقتا این قدرها هم صدادار نیست!) به اهل ِ خانه می فهمانم که من آمدم! و آنوقت... صدای "مامان" گفتن به بابا و خوشحالی به گوش می رسد. در حال باز می شود، "دَلام" قدرتم را دو چندان می کند و تا رسیدنم به بالای پله ها، فرشته کوچولو دو سه قدمی پایین می آید تا در آغوشم جا بگیرد و .... این لحظه، قشنگترین لحظه ی هر روز من است! آن طرفِ قضیه: شرح ماوقع عصرها از...