ثمین عزیزمثمین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
طنین عزیزمطنین عزیزم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

ثمین بهترین هدیه آسمانی

عصرهای متفاوت:

دقایقِ پایانی کار، ساعتِ اداره هر پنج دقیقه یکبار برانداز می شود. زمان دیر می گذرد، خصوصا دو عصر به بعد ! ولی تا ساعت به سه رسید انرژی تازه ای می گیرم. نفسِ عمیق می کشم و ... ماشین را که پارک می کنم با انگیزه به سمت در می روم و با جیلینگ جیلینگ راه انداختن کلید و تلق تولوق کردنِ در باز کردن! (که حقیقتا این قدرها هم صدادار نیست!) به اهل ِ خانه می فهمانم که من آمدم! و آنوقت... صدای "مامان" گفتن به بابا و خوشحالی به گوش می رسد. در حال باز می شود، "دَلام" قدرتم را دو چندان می کند و تا رسیدنم به بالای پله ها، فرشته کوچولو دو سه قدمی پایین می آید تا در آغوشم جا بگیرد و .... این لحظه، قشنگترین لحظه ی هر روز من است! آن طرفِ قضیه: شرح ماوقع عصرها از...
2 تير 1393

مادرانه

همین که در هفته یک روز به سراغش برویم و حالش را بپرسیم، همین که وقتی با او کار داریم شماره اش را بگیریم، همین که عیدها به او سر بزنیم ولی کارهای دیگرمان را در اولویت قرار بدهیم، همین که در سال یک روز! فقط یک روز را به او اختصاص بدهیم؛کافی نیست! برای کسی که لحظه به لحظه به یاد مابوده و هست، روزها چشم انتظار بالیدنمان بوده و شب ها شب زنده داری کرده. برای کسی که ماهها به خاطر ما از خودگذشتگی کرده و سالها زندگی اش را به پای ما ریخته تا فقط باشیم. قبل تر ها نمی دانستم یا حداقل نمی فهمیدم و حالا، اما ... می فهمم، شاید فقط به اندازه دو سال، به اندازه همین 21 ماه و 22 روزی که حسی مثل احساس ناب مادرانه های اطراف، وجودم را مملو از عشق کرده. تا...
31 فروردين 1393

پايان يک انس دوساله

اين روزها که ثمين دارد به دوسالگيش نزديک مي شود احساس مي کنم شوق خودم به شير دادنش بيشتر از شوق او به خوردن است. فکر مي کنم آخرين دفعاتي است که مي توانم اين قدر صميمانه به خودم بچسبانمش و در چشمهايش خيره شوم و لذت ببرم و..... قبل تر ها شايد خصوصا در خستگي نيمه شبها، فکر ميکردم روزي مي شود که ديگر شب تا صبح را بدون خشم شب راحت بخوابم ولي حالا..... ... اصلا  دلم نمي آيد که از شير بگيرمش. هميشه در ذهنم اين تلنگر مي خورد که اين خلاء و فاصله را، چه چيز ديگري مي تواند پر کند، بهترين احساس يک مادر را !! با ديدن لذت و آرامشي که در چشمان طفل معصومش هست ! با اينکه قرار گذاشتم که کم کم از سرش بيندازم اما بعضي وقتها خودم را  گول ميزنم. ک...
31 فروردين 1393

خانه تکانی!

قبل ترها بهمن ماه که از راه می رسید طومارِ کارهای صف کشیده برای سالِ نو بدستم رقم می خورد و هر روز قدمی به تمیزی خانه نزدیک می شدم تا اول اسفند، دغدغه ام خانه تکانی نشود و دل مشغولی هایم خلاصه شوند در انداختن سبزه ی عید و چیدن سفره هفت سین و شاید شامِ ویژه ی شبِ عید و چند روزی تعصیلیِ نوروز! امروز، اولِ بهمن ماه است. لیستِ کارهای ریز و درشت را نوشته ام(به تفصیل!) و غوطه ورم !!!! در فکرِ قطره آهنی که ماه هاست خورده نشده! دندانهایی که سر نزده، خیلی زود دل به سیاهی سپرده اند! وزنی که ماههاست منحنی ِ رشد را مستقیم و نزولی طی می کند! شیرنوشی های شبانه ای که از شیر  گرفتن را ناممکن می سازد و ....... بی خیالِ لکه هایِ فرش که از قلمِ لکه ...
24 اسفند 1392

من! کیم؟!

من کیم؟ دختری 30 ساله برای پدر و مادری که حجِ تمتعِ خود را به یُمن قدومِ پرخیرش می دانند و از بزرگ شدنش هیچ نفهمیده اند، گویی که همیشه بزرگ بوده است! خواهری سه وجهی با یک دهه فاصله از برادرِ بزرگتر و دوسالی کمتر، از خواهری که شاید سلایقِ مشترک داشته باشند ولی عقایدِ مشترک، نه! و خواهر 22 ساله ای برای برادری دیگر که دغدغه ی زندگیش بوده و هست و خواهد بود! همسری بیش از هفت ساله، که قبل تر ها رفیقِ شفیقی هم بود و این روزها به برکتِ دل مشغولی ها ، دورترها ایستاده و اکنون، سعی دارد کمرنگی ِ نقشش را بیامیزد! و... مادری که یکسال و شش ماهگی را هفته ای دیگر پشتِ سر می گذارد!!! و این نقشش را دوست تر میدارد، زیاد!!!! گویی هیچ نقشِ رنگ و لعاب دار...
2 بهمن 1392

مرثیه ی من و ناخن!

آیا می دانستید؟ «هیچوقت همه ناخن های دست و پای ثمین همزمان کوتاه نیست!!!» و شرح ماجرا : در خانه ی ما، در زمان بیداریِ کودک ِ دلبند،که پروسه ناخن گیری کلا منحله! چون استقلال ایجاب می کند که دخترک ِ نیم وجبی، خودش با ناخن گیر به بررسی ناخن هایش بپردازه و نهایتا در چشم به هم زدنی، ناخن گیر به بخش ِگمشده ها واصل شود.(برای مدتها- تا نهایتا در کشفیات ِ خود ِ او قرار بگیرد!!) اما، در زمان ِ خواب... تصور کنید که بعد از کلی برنامه ریزی جهت اینکه کودک ِ دلبندتان خواب ِ عمیقی را تجربه کند، با خیال ِ راحت به کنارش می روید، آرام(یعنی خیلی خیلی آرام و با دور ِکُند!) یکی از انگشتان ِ دستش را آماده می کنید، ناخن گیر را نزدیک می برید و به استعدادِ خ...
2 بهمن 1392

« کپی برابر ِ اصل »

تو را که می بینم انگار خودم را در سایز کوچکتر مرور می کنم، با همان جسارت ها و استقلال طلبی ها!! با تلاشی که حتما باید به ثمر برسد و دلسردت نمی کند! با تیزبینی ای که مو لایِ درزش نمی رود! و اراده ی قوی، خیلی خیلی قوی! و طبعِ احساسی ِ حساسی که قطعا شاعرانه است!! و حیف ....!!!  با عادت های غذایی متاسفانه نامطلوب و ناصحیح! با حس بویایی ِ توانمند و چشایی ِ باور نکردنی! (که طعم تخم مرغ را حتی در لابلایِ کیک هم تشخیص می دهد! ) با عادات ِ خواب ِ عجیب (که موجب می شود حتی در اوج ِ خواب، در شرایط ِ دیگری به خواب نرود!)  با غرور ِ نداشته ای که شاید نگاهِ اولت به دیگران تفهیم می کند ولی واقعا هیچ وقت نداشته ای! و اخیرا قیافه ی خاصی که همه ب...
24 آذر 1392

خانواده ایده آل!

همیشه در ضمیر ناخودآگاهم، مادر خانواده ای بودم با چهار فرزند : مینا، نیما، مونا، مانی!!! ایده آل ِمن در زندگی داشتن خانواده بزرگی بود که در آینده ای که خاله و دایی و عمو و عمه کمیاب می شوند، هیچ کسری ای نداشته باشد!!! و هنوز ... به خانواده های شلوغ ِ پیش از دهه ی پنجاه و شصت غبطه می خورم-  با بچه های قد و نیم قد که گاها" حتی در بازگشت به خانه از میهمانی ها، یکی دو تایشان از قلم ِ پدر و مادر می افتادند!!! (نمونه عینی دارم ، واقعا) - ؛ با اینکه می دانم با شرایط فعلی داشتن حتی یک بچه هم شاهکاره!! و من ... چنان غرق شاهکارِ خودم شده ام که ایده آل هایم را قربانی می کنم. پی نوشت: -        من هنوز هم...
19 آذر 1392

قیافه من!!!!

صبح که تو آینه نگاه کردم، نا خودآگاه به یاد تیپو سلطان افتادم و جکی جان و بروس لی!! خاطرات جنگجویان کوهستان هم برام زنده شد! قیافه ام واقعا دیدنی بود: با یک جای زخم روی گونه ی چپم! یکی زیر چشم راستم! یکی طرف راست چونه ام! دو تا هم به فاصله 1 سانتی متر روی لُپِ چپم!!!!! حاصل دسترنج شبانه دخترک، موقع ابرازِ احساساتِ عشقولانه (جیگر گفتن، از نوع چهار چنگی به جای دو دستی!) توضیحا: -        ثمین مدت هاست وقتی میخواد علاقه خودش را به کسی نشان بدهد ، دو انگشتی با دستش  آروم لُپ ِ طرف را نیشگون میگیره ، و یه لبخند عشقولانه میزنه! این کار را با شنیدن "جییییییگر!!!"  هم انجام میده!   و از آ...
19 آذر 1392