ثمین عزیزمثمین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
طنین عزیزمطنین عزیزم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

ثمین بهترین هدیه آسمانی

ویروس چیست؟

-          واژه مرموز پنج حرفی ، که بیش از پنج میلیون نسخه و ورژن متفاوت دارد و در طرحهای متنوع و اشکال گوناگون، آماده خودنمایی است ومتاسفانه بی ادب، که بدون دعوت قبلی به هر خلوتی سرک می کشد.   -          موجود ناشناخته ای که بشر فکر می کند آنرا کشف کرده و به روی خودش هم نمی آورد که چیز زیادی از آن نمی داند!   -          دلیل موجه پزشکان، برای تب و اسهال و استفراغ اطفال و یا هر چیز دیگری که به خاطرش به پزشک مراجعه کرده اید!   -          و...
22 مرداد 1392

این سه نفر(و ماه رمضان)!

یک جایی روی پوسته زمین، درست همین جا ، یک خانواده کوچولو هست که سالهای قبل، کوچولوتر بود.   اوایل ماه رمضان موقع سحر، خانم خانه، خانه را چراغان میکرد، ولوم تلویزیون را می برد بالا تا خواب از چشم او و همسرش بپرد،به خانه پدر و  پدرشوهرش زنگ میزد تا برای سحر بیدار بشوند؛ چایی دم می کرد و سحری را میگذاشت گرم بشه و در حین درست کردن سالاد، همه حرفهای نگفته ی دیشب با همسری را مرور می کرد. بعد از خوردن سحری، سفره را جمع میکرد، تا موقع اذان ظرفها را می شست، نمازش را می خواند و می پرید توی رختخواب ، که مثلا اگر قرار بود ساعت 8 سر کار باشه ، زنگ موبایلش را یک ربع به هشت کوک میکرد و تخت تخت میخوابید. وسط های ماه رمضون، (البته بعضی وقتها ...
2 مرداد 1392

کمتر از یک ربع ساعت دیگر...

روزها همچنان در گذرند و من به دنبال آنها...، تا مبادا لحظه ای را از دست بدهم. هر چند، تمام لحظات با تو بودن را که کنار بگذارم دیگر فرصتی برای خودم نمی ماند.   گله ای نیست؛ با تو که باشم ، نه خواب می خواهم، نه استراحت! بگذار ثانیه ای بیشتر پیشت باشم.     شمارش معکوس شروع شده، مدت زمان زیادی نمانده! فقط تا چند روز دیگر، تو یکساله خواهی شد و دیگر اولین های تاریخی تو ، جای خود را به دومین ها می دهد. مثلا: فردا نیمه شعبان است و تو دومین نیمه شعبان را سپری خواهی کرد (پیش از اینکه یکساله شوی)!        این روزها(2/4/92 و شاید هفته ها قبل تر)، تو: بیش از پیش، خیلی بیشتر؛ به من وابسته شده ای ...
2 تير 1392

روزت مبارک مادرم!

  چه زیبا بهانه ایست، برای عاشق بودن و عشق ورزیدن...   " مادر بودن "       حس زیباییست هدیه لبخند دختری در روز مادر، که با شنیدن از زبان مادرم، هیچگاه باورم نشد. بهترین حسی که می توان احساس کرد!   شنیده ایم بهشت زیر پای مادران است... اما، نه! بهشت زیر پای مادران نیست، در دل آنهاست. در آغوش گرمشان. دردنیای کودکی کودکشان. همین جا... روی همین زمین خاکی...   پس ای همه مادران ! بهشتتان جاوید، لذتتان مستدام       روز تو هم مبارک، مادر عزیزم! تو هم دیگربهشت منی، همیشه دوستت دارم. ...
10 ارديبهشت 1392

چه زیباست مادری!

  چه لذت بخش!     وچه زیباست"مادر بودن"   وقتی هر شب، نفست را به عمق تنفس طفل معصومت گره می زنی تا نبض ثانیه ها حسودی کند. وقتی هر صبح پیش از طلوع ، طلوع می کنی تا چشمهای نیمه باز کودکت غروبی نداشته باشد. وقتی نیمه های روز، دلت بهانه می گیرد....، دلتنگ می شوی، بغض می کنی، عکس می بینی، آهی می کشی و نگاهی به ساعت...، و لبخند می زنی. وقتی هر ظهر تا خانه پر می کشی، تا پرنده کوچک نازنینت را به بر بکشی. وقتی دخترت پر می گشاید تا در آغوشت جا بگیرد و نمی داند ببوسد یا ببویدت، و با زبان کودکی اش، به بهانه بوسه لپت را می مکد. وقتی حس می کنی سینه هایت مملو از شیر ایست که گوارای وجود کودکت خواهد شد. وقتی طعم ش...
10 ارديبهشت 1392

دغدغه های مادر ده ماهه

همه کسانی که مرا می شناسند، به خوبی می دانند که من چه اهمیتی به پختن انواع غذا در خانه می دهم و البته تا قبل از مادر شدنم (ببخشید ، کمی قبل تر: قبل از بارداریم)، تنها دغدغه شبهایی که تا دیروقت با همسری بیرون بودیم پخت غذا برای روز بعد بود!!!   تا اینکه...     وقتی خانه بابا، رو به پدرجون گفتم، اوههههههه فردا هم ناهار نداریمممممم، خندید و گفت بعداز مدت ها اولین باره که میبینم دغدغه دیگری جز ثمین داری!!!     راست می گفت، یادم نمی آید آخرین بار دقیقا چه وقت و به کسی گفتم که وای، هنوز برای ناهار فردا چیزی درست نکردم!!؟     این روزها ، کاملا ترجیح میدهم فقط به تو فکر کنم، با تو بازی کنم، با...
7 ارديبهشت 1392

روزهای بی بازگشت...

لبخندهایت ... نشستن ها... کنجکاوی ها... گامهای کوچکی که با کمکمان بر می داری.... کودکی ها....    این روزها، این روزهای مادرانه، دلم می‌خواهد همه چیز کمی آهسته‌تر رخ بدهد، تا من بتوانم همه‌اش را در یک نفس حبس کنم. یک نفس عمیــــــــــــــــــــق!
31 فروردين 1392

هزار راه نرفته

حاملگی جان می‌دهد برای نق زدن، غرغر کردن، نالیدن از درد گرفتگی عضلات و آه و واویلا موقع بلند شدن از تخت و اشک تمساح ریختن برای ترک‌های روی پوست. حاملگی جان می‌دهد برای لم دادن روی مبل و آب خواستن و سپردن شستشوی حمام به همسر و سفارش کباب از بیرون و بهانه آوردن برای استاد و رئیس و آژانس گرفتن به جای مترو. حاملگی جان می‌دهد برای لوس شدن برای همسر و مادر و تقاضای آلبالوپلو از مادرهمسر و «وای، چقدر دلم چاقاله‌بادوم می‌خواد» و مورد تعارف گل هندوانه واقع شدن و «اول شما بفرمایید» در همه جا. حاملگی جان می‌دهد برای خوابیدن و خوابیدن و خوابیدن و باز هم خوابیدن و دست آخر غر زدن که «آ...
31 فروردين 1392