کمتر از یک ربع ساعت دیگر...
روزها همچنان در گذرند و من به دنبال آنها...، تا مبادا لحظه ای را از دست بدهم. هر چند، تمام لحظات با تو بودن را که کنار بگذارم دیگر فرصتی برای خودم نمی ماند.
گله ای نیست؛ با تو که باشم ، نه خواب می خواهم، نه استراحت!
بگذار ثانیه ای بیشتر پیشت باشم.
شمارش معکوس شروع شده، مدت زمان زیادی نمانده! فقط تا چند روز دیگر، تو یکساله خواهی شد و دیگر اولین های تاریخی تو ، جای خود را به دومین ها می دهد. مثلا:
فردا نیمه شعبان است و تو دومین نیمه شعبان را سپری خواهی کرد (پیش از اینکه یکساله شوی)!
این روزها(2/4/92 و شاید هفته ها قبل تر)،
تو:
بیش از پیش، خیلی بیشتر؛ به من وابسته شده ای و دائما مرا زیر لب صدا می زنی و مدام انتظار داری از کنارت جایی نروم.(هنوز نمیدانم این مرحله طبیعیه یا غیر منطقی؟!)
و من:
سر خوش تدارکات جشن تولد تو ام . از تهیه کارتهای دعوت گرفته، تا برگ یادگاری ؛ ریسه زنبوری گرفته تا ساعت یکسالگی ؛ گیفت ها گرفته تا کارت تشکر به مهمان ها و...، سعی کردم همه را خودم آماده کنم. (و البته تعریف از خود نباشه ، نمیدونستم این قدرهنرمندم!)
تنها چیزی که از دیشب ذهنم را مغشوش کرده تب 38 درجه ای تو دختر نازه، که امیدوارم به خاطر دندان جدید باشه، نه چیز دیگر! که در هر حالت آن هم پدیده غیر قابل کنترل ما مادران عزیز طی همه قرون است. – و پیشرفت بشر همچنان سر در گم! –
پی نوشت:
از این ها که بگذریم، بعد از دغدغه برگزاری مراسم، دغدغه واکسن یکسالگی هم درست مثل اضطراب روزهای امتحان، هر از گاهی به من تلنگر می زند، ولی بی خیال.........
فعلا تولدت را عشقه دختر گلم!!!
پیشاپیش تولدت مبارک