ثمین عزیزمثمین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره
طنین عزیزمطنین عزیزم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

ثمین بهترین هدیه آسمانی

عصرهای متفاوت:

1393/4/2 12:19
نویسنده : مامان
187 بازدید
اشتراک گذاری
دقایقِ پایانی کار، ساعتِ اداره هر پنج دقیقه یکبار برانداز می شود. زمان دیر می گذرد، خصوصا دو عصر به بعد ! ولی تا ساعت به سه رسید انرژی تازه ای می گیرم. نفسِ عمیق می کشم و ... ماشین را که پارک می کنم با انگیزه به سمت در می روم و با جیلینگ جیلینگ راه انداختن کلید و تلق تولوق کردنِ در باز کردن! (که حقیقتا این قدرها هم صدادار نیست!) به اهل ِ خانه می فهمانم که من آمدم! و آنوقت... صدای "مامان" گفتن به بابا و خوشحالی به گوش می رسد. در حال باز می شود، "دَلام" قدرتم را دو چندان می کند و تا رسیدنم به بالای پله ها، فرشته کوچولو دو سه قدمی پایین می آید تا در آغوشم جا بگیرد و .... این لحظه، قشنگترین لحظه ی هر روز من است! آن طرفِ قضیه: شرح ماوقع عصرها از زبانِ پدرِ خانواده(البته به قلم من): خسته وکوفته و مهمتر از همه گرسنه! بعد از یک روز ِ کاری؛ به خانه ی پدربزرگ ِ بچه رفتن و با هزار تمجید وتمنا گفتن او را به خانه آوردن و سرگرم کردن او و مواجهه با غذای سرد ِ دیروز که باید توسط خودت گرم بشود و همزمان بازی و ادا درآوردن و مقابله با ریخت و پاش و کنجکاوی کردنِ کودک و نهایتا با هزار دردِسر بساطِ سفره کشیدن و نشستن برای ناهار خوردن و بعد سخت ترین قسمت ماجرا.... ماست هایی که توی بشقاب ِ بابا و البته بیشتر روی فرش! سِرو می شود و سُس هایی که آبرنگِ نقاشی رویِ سفره می شوند و لیوانِ آبی که توسط کودک، حداکثر هر پنج دقیقه یکبار درخواست داده می شود تا از آشپزخانه آورده و تقدیم شود و "بابا نکُن...نکُن" های یک فسقلی که گاهی هوس می کند مثلا بابا خورش نخورد یا قاشقش را به او بسپارد....... تا بالاخره غذا نخورده به مرزِ سیریِ وصف ناپذیر و اعصاب خوردیِ باور نکردنی برسی و ... شاید کم کم صدای چرخاندنِ کلید در قفلِ در به گوش برسد!!!!!!! پی نوشت: - با تفاسیرِ فوق، انشااله که خوانندگانِ محترم صفت خودشیفته یا خود برتر بین به اینجانب نسبت نمی دهند. ولی خوب، بینِ خودمان باشد آقایان پدر در دو حالت عصبی و کلافه خواهند بود: 1- گرسنه باشند . 2- خوابشان بیاید! حالا به موارد فوق "و نتوانند ، و نشود" را هم اضافه کنید و بخوانید: نور علی نور!!!!!
پسندها (2)

نظرات (3)

الــــــــيما
2 تیر 93 13:31
خواندم نورِ علي نور عصرهايِ متفاوت هي هي هي
مامان مریم ❤
4 تیر 93 0:28
ممنون که به وب من و دخملی سر زدید.....راستی چرا اینقدر از ثمین جوون کم عکس گذاشتی مامانی... خواهش میکنم، عزیزم. آخه چون، زیرا ... فکر کنم اول کمبود وقت و بعد خرابی دوربین و حالا خرابی رم ریدر و ...، اصلا یه جورایی طلسم شده عکس آپلود کنم. ولی تمام سعی خودم رو می کنم در اولین فرصت عکس بگذارم
مامان بنیتا
7 تیر 93 15:52
الهی بیچاره بابای ثمین جون دلم براشون سوخت آخه مردها در بچه داری واقعا تحمل مادرها رو ندارن چه برسه که خسته هم باشن دوست خوبم امیدوارم همیشه خوش و خرم در کنارهم زندگی کنین آره بیچاره! واقعا!! مرسی دوست عزیزم