عصرهای متفاوت:
دقایقِ پایانی کار، ساعتِ اداره هر پنج دقیقه یکبار برانداز می شود. زمان دیر می گذرد، خصوصا دو عصر به بعد ! ولی تا ساعت به سه رسید انرژی تازه ای می گیرم. نفسِ عمیق می کشم و ...
ماشین را که پارک می کنم با انگیزه به سمت در می روم و با جیلینگ جیلینگ راه انداختن کلید و تلق تولوق کردنِ در باز کردن! (که حقیقتا این قدرها هم صدادار نیست!) به اهل ِ خانه می فهمانم که من آمدم!
و آنوقت...
صدای "مامان" گفتن به بابا و خوشحالی به گوش می رسد. در حال باز می شود، "دَلام" قدرتم را دو چندان می کند و تا رسیدنم به بالای پله ها، فرشته کوچولو دو سه قدمی پایین می آید تا در آغوشم جا بگیرد و ....
این لحظه، قشنگترین لحظه ی هر روز من است!
آن طرفِ قضیه:
شرح ماوقع عصرها از زبانِ پدرِ خانواده(البته به قلم من):
خسته وکوفته و مهمتر از همه گرسنه! بعد از یک روز ِ کاری؛ به خانه ی پدربزرگ ِ بچه رفتن و با هزار تمجید وتمنا گفتن او را به خانه آوردن و سرگرم کردن او و مواجهه با غذای سرد ِ دیروز که باید توسط خودت گرم بشود و همزمان بازی و ادا درآوردن و مقابله با ریخت و پاش و کنجکاوی کردنِ کودک و نهایتا با هزار دردِسر بساطِ سفره کشیدن و نشستن برای ناهار خوردن و بعد سخت ترین قسمت ماجرا.... ماست هایی که توی بشقاب ِ بابا و البته بیشتر روی فرش! سِرو می شود و سُس هایی که آبرنگِ نقاشی رویِ سفره می شوند و لیوانِ آبی که توسط کودک، حداکثر هر پنج دقیقه یکبار درخواست داده می شود تا از آشپزخانه آورده و تقدیم شود و "بابا نکُن...نکُن" های یک فسقلی که گاهی هوس می کند مثلا بابا خورش نخورد یا قاشقش را به او بسپارد.......
تا بالاخره غذا نخورده به مرزِ سیریِ وصف ناپذیر و اعصاب خوردیِ باور نکردنی برسی و ...
شاید کم کم صدای چرخاندنِ کلید در قفلِ در به گوش برسد!!!!!!!
پی نوشت:
- با تفاسیرِ فوق، انشااله که خوانندگانِ محترم صفت خودشیفته یا خود برتر بین به اینجانب نسبت نمی دهند. ولی خوب، بینِ خودمان باشد آقایان پدر در دو حالت عصبی و کلافه خواهند بود:
1- گرسنه باشند .
2- خوابشان بیاید!
حالا به موارد فوق "و نتوانند ، و نشود" را هم اضافه کنید و بخوانید: نور علی نور!!!!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی