ثمین عزیزمثمین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
طنین عزیزمطنین عزیزم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

ثمین بهترین هدیه آسمانی

ماهگرد بیست و ششم

شنبه 08/06/93 : ماهگرد بیست و ششم از آنجا که این ماهگرد همزمان شد با جراحی زانوی مادرجون و گذاشتن پروتز ؛ من و بابایی درگیر کارهایِ بیمارستان بودیم و همچنان هستیم. زمان آنقدر این روزها سریع می گذرد و پر از اضطراب و استرس، که حتی ترجیح میدهیم به مدتی که سپری شده فکر هم نکنیم یا شاید بهتر است بگویم فرصت نمی کنیم بهش فکر کنیم. لحظاتمان همچنان سریع و سریعتر سپری می شوند و من مات و مبهوت مثلِ رهگذری، چمدان به دست منتظرِ قطاری هستم که هر چه سریعتر من را از شهریور دور کند! شهریوری که علاوه بر پیچ و خمهای جراحی و بیمارستان و بستری و آمبولی و ... ؛ برای من تنشِ مسئولیت های کاری جدید را هم به دنبال داشت. و آنچه پذیرش این مسئولیت ها را دشوار تر می کر...
26 شهريور 1393

تولد دو سالگی

دخترِ گلم! امسال همزمان با تولدت، ماه رمضان شروع می شد و به همین خاطر ما هم تولدت را زودتر برگزار کردیم. البته اول قرار بود پنج شنبه جشن بگیریم ولی چون مادرجون مهمون دعوت کرده بود، مراسم ما افتاد جمعه 6/4/93، و با وجود طراحی کارت تولدت با تم HELLO KITTY متاسفانه آن را توزیع نکردیم، تا مهمان ها تو دردِ سرِ خرید کادوی تولد نیافتند و سورپرایز بشوند!!! البته بماند که فقط من و بابایی سورپرایز شدیم ، چون همه می دانستند که تولد تو تیر ماهه و خوب کادو آورده بودند. دست همشون درد نکنه. خیلی زحمت کشیده بودند. مهمونی، عصر ساعت 5 با بستنی و بیسکویت وکیک و پفک ومیوه و ... شروع شد و تا شب با رسیدن آقایان ادامه پیدا کرد و بعد شام سرو شد. تو هم که ا...
9 تير 1393

به بهانه دو سالگی

دخترکم فرشته ی کوچکِ خوشبختی من! صبح ِدل انگیزم ، آفتاب ِ عالم تابم! هدیه ی نابِ تیر ماهی ام! بهارِ زندگیم، تارم ، پودم! دستانِ گرمت نیازِ همیشگی من است تا به آغوشم بکشی و یک آن، در تو غرق شوم. نگاهم که به معصومیت نگاهت گره می خورد ، به اوج می رسم و سرمست می شوم. صدایت که در گوشم می پیچد، زندگی در رگهایم به تکاپو می افتد؛ آن وقت فقط همین مرا بس است. که نزدت باشم، که صدایم کنی، که احساست کنم .... که باشم! دخترم! امروز شمارِ روزهای با تو بودنم به 730 رسید و سالی دیگر را با مادرانگی ام سپری کردم و مادری دو ساله ام که خوب می داند خدا، چه نعمت بی بدیلی به او عطا کرده تا عمری سپاسگزارش باشد. مادری که دو سال پیش، پاره ای از وجودش را به زمین بخشید ...
8 تير 1393

ماهگرد بیست و سوم

دختر عزیزم! گذر روزها آنقدر به سرعت هست که فرصت نکنم دستی به قلم ببرم و لحظه لحظه لذتِ با تو بودن را انشا کنم. این روزها تمام هم و غم من پر کردن خلاء احساسی توست؛ به همین جهت عصرهای ما به رفتن به باغ و پارک و میهمانی خلاصه می شود و سرگرم کردن تو !!! آنقدر متفاوت شده ای که اصرار داری حتی موقع غذا پختن بغلم باشی و کمک کنی (و البته بیشتر نظارت)! با اینکه به نظر می رسید با پروژه از شیر گرفتن خوب کنار آمده ای ولی همچنان عصرها که از سرِ کار بر می گردم یا حوالی شب، تاکید می کنی که می می تلخه و این نشان می دهد تو هنوز با این مسئله درگیری. از طرفی، اخیرا یاد گرفته ای که بدجور چنگ می زنی (خصوصا موقع عصبانیت – که معمولا وقتِ خوابِ نیم روزی است!). بعضی ...
24 خرداد 1393

ماهگرد بیست و دوم

دلبندم در دومین ماه از سبزترین فصل سال، دو قدم مانده به دو سالگی ات را جشن می گیریم تا دوباره به یاد بیاوریم  تو زیباترین اتفاقِ زندگی ِ دو نفره مان بودی و هستی. دوستت دارم عزیزم.  امروز 22 ماهه می شوی و یک قدم بزرگتر، تا کم کم آمادگی ات برای استقلالِ هر چه بیشترت فراهم بشود. مدتهاست دارم دورادور تو را برای از شیر گرفتن آماده می کنم ولی اصرار تو برای می می این روزها  دارد بیشتر و بیشتر می شود. البته من فعلا عجله ای ندارم و تا برگشتن ِ مامان جون و پدرجون از مسافرت صبر می کنم. آنها جمعه شب 5/2/92 عازم مکه شدند و این چند روز، تا حالا  تو مهمان عمه بودی! (و البته مزاحم!) هفته ی نسبتا سختی را شروع کردیم و من حالا علا...
8 ارديبهشت 1393

بیست و یک ماهگی

دختر گلم! این روزها عجیب شیطون شدی و یک جا آرام و قرار نداری، همیشه در حال ِ کشفِ چیزهای تازه و امتحان کردنِ ما هستی. استقلال طلبی ات همچنان حرفِ اول را می زنه  و  پا فشاری ات بر روی حرفِ خودت، مثال زدنیه!! مثلا موقعی که می خواهم لباست را عوض کنم خودت لباس انتخاب می کنی و با اصرار و گفتن ِ" اینو...اینو" و البته گرفتن پستِ حق به جانب و مستبدانه، حرف ِ خودت را به کرسی می نشانی. اخیرا در این مواقع، خیلی زود عصبانی می شی و چشم هایت را گرد می کنی و سرت را کج می گیری و با تاکید، حرفِ خودت را تکرار می کنی !!! و من در تعجبم که این رفتار ها را از کجا یاد گرفتی!!! و بابایی نگران، که نکنه مستبد و خودخواه  بشوی!!! در هر حال ، حت...
27 فروردين 1393

ماهگرد بیستم

دختر عزیزم! بیست ماه از با تو بودن می گذرد و من بیست بار به تو وابسته تر شده ام! بیست هزار بار از داشتنت به خود می بالم و بیست هزار هزار بار خدا را شاکرم که مرا لایق مادری ِ تو کرد! با داشتنت زندگی را شاعرانه تر لمس می کنم، به دور از درگیریِ ردیف و قافیه! گویی گمشده ام را در وجود ِ تو یافته ام، مایی از نو متولد شده در دامانِ عشقی پاک و معصوم که سالها پیش جان گرفته، با حضورِ تو کامل شده و با بزرگ شدنت می بالد تا به اوج برسد. گرمایِ آغوشت را از من دریغ نکن ، هیچگاه؛ که با هُرمِ نفسهایت قلبم می تپد. بوسه های شیرینت را ارزانی ام دار که خستگی ام را به دستِ فراموشی می سپارد. و صدایم بزن ... شیرین تر از همیشه، که  با شنیدن آهنگِ صدایت جا...
11 اسفند 1392

ماهگرد نوزدهم

دختر عزیزم! ماهگرد نوزدهمت هم فرا رسید و من بی خبر از گذشتِ بی وقفه ی زمان هر روز با خودم مرور می کنم، بزرگ شدن و بالیدنت را ! زندگی، تند تند در حرکت است و این روزها فکر می کنم که هر چه می دوَم به گرد پایش نمی رسم. داشتن ِ دختر بچه ی نازنینی که سرشار از انرژی از خواب پا می شود و مملو از انرژی تمامِ طول روز را راه می رود و کنجکاوی می کند و حالا باید با تغییرِ ساعت های کاری ِ مامان که تا 4:30  عصر شده هم کنار بیاید (هرچند خودم هنوز با این ماجرا کنار نیامدم و گمان می کنم نخواهم آمد!)، کار ساده ای نیست. نه اینکه نشدنی باشد، ولی آنقدر جذاب هست که گذران ِ روزهای زمستانی ِ آخرِ سال ِ مرا بیش از حد سریع کند. روزهایی که تمام ِ  انرژی ...
19 بهمن 1392

555 روزگی

و من باز هم بیدارم، اگر این روال ادامه یابد شاید از میان دل شب تا امتداد چهل سالگی به پیامبری مبعوث شوم! خیلی دور نیست ولی برای من کمی دیر است، عجله دارم........ باید که زودتر این پیام را بر مردمان بگویم که "عاشقانه زیستن چه عمیق است!!!" چه زیباست!....... و چه سخت است!...... و تو می توانی امیدی به دیگری داشته باشی ، حتی به دخترک کوچکی که آینده بزرگی دارد! اعجاز ِ پیامبری ِ تو !!! و چه زیبا ،که در چنین روزی،  نقشِ مرموز ترین عددِ دوست داشتنیت را در تکراری سه گانه با او جشن می گیری، به یُمن پانصد و پنجاه و پنج روزگیِ معجزه ات. چشم می دوزی به هر آنچه در کنارش به شیرینی آموخته ای و هر آنچه که باید بیاموزی تا روشنی ِ راهش گردد و تب...
15 دی 1392