ثمین عزیزمثمین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره
طنین عزیزمطنین عزیزم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

ثمین بهترین هدیه آسمانی

یک اتفاق تلخ دیگه...

دختر عزیزم   دیروز  در حالیکه با مامان جون بازی می کردی، دستت از ناحیه آرنج یا مچ در رفتگی داشته. من هم از همه جا بی خبر، شب ساعت نه و نیم که از سر کار برگشتم ، دنیا روی سرم خراب شد. الهی بمیرم. ساعت هفت که زنگ زدم از پشت تلفن برام تعریف می کردی که دستت زخم شده و حالا بسته، ولی من نفهمیدم. این اتفاق ساعت سه افتاده بود، بعدبابابایی و مامان جون رفته بودیدپیش شکسته بند محلی. اون هم مچت رو جا انداخته بود و تا ارنجت رو پانسمان کرده بود و گفته بود باید یک هفته توی آتل باشه. شب سختی بود و تو اصلا خوابت نمی برد. بس که بغض کرده بودی با بابا تصمیم گرفتیم آتل رو باز کنیم تا بلکه خوابت ببره ، که البته مفید بود. از دکتر هم برای ...
21 اسفند 1393

شیرین کاریها،32

ثمین: پدرجون!تشنمه، آب میخام. پدرجون: /باصدای بلند/ حاج خانم، یه لیوان آب برا ثمین بیار. ثمین: خوب خودتون پا شید بیارید!_ با قیافه حق به جانب!!!_ *** ثمین داره با گوشی من کلاه قرمزی بازی میکنه. میلاد: ثمین !گوشی رو بده ببینم. ثمین: نه، گوشی خیلی بده، برا سلامتی بده!!!! *** دایی محمد جزوه  ی ریاضی اش رو پهن کرده وسط هال، ثمین هی حوصله میکنه،آخر سر حوصله اش سر رفت. رفت رو کاغذها ش و گفت: _ دایی! این ها رو جمع کن نره زیر پای من!!!!!  *** دو نفری رفتیم خرید عید. یه شلوار لی شیک تن مانکن مرد دیده میگه مامان بیا،این خیلی قشنگه، برا بابایی بخر!!! **** توی اتاق پرو، میخام شلواری رو که امتحان کردم در بیارم، اومده م...
21 اسفند 1393

لغت نامه 31ماهگی

ثمین جون تقریبا همه کلمات و جملات را به سبک خودت ادا میکنی و جالبه که به فعل «کن» هم خیلی علاقه داری! مثلا: در رو بسته کن! عمه منصوره کجاست؟ بهش زنگ کن! بادمجونو پوست کن، من بری کنم!!! ... همینطور، از نه در اول فعلا استفاده می کنی، عجیب! مثلا: نه میخام، به جای نمیخام. نه میشه، به جای نمیشه، ... در حال حاضر، غذای مورد علاقه ات کتلت و آبدوشته_ البته فقط آبش_ قبل تر ارده عسل خیلی دوست داشتی و قبلترش فقط نون پنیر  با چای شیرین! و اخیرا هوس خامه عسل می کنی! از میوه ها همچنان لیموشیرین وخیار صدرنشین  جدول تتمایلاتت هستند. این روزها، دایما برای خونمون مشتری میاد و ما هم چند جایی سر زدیم که مورد پسند ن...
13 اسفند 1393

ماهگرد 32

دخترک نازنینم!  دختر کوچولوی نازنین معصوم من! هستی من! تو پاکترین فرشته ی ناب خدایی که به آغوش زمین سپرده شد تا مرا خوشبخت کند. سی و دو ماهگی ات مبارک دوستت دارم، بی حد و شمار!
10 اسفند 1393

یک شب بدور از تو

11 بهمن ماه:  من نجف آباد ماموریت بودم و شب خسته که برگشتم،هنوز خونه مامان جون بودی. یکی دو ساعت اونجا بودیم تا بابایی اومد دنبالمون. ساعت که9 شد،چون خیلی خسته بودیم، گفتیم بیا بریم خونه. گفتی نه بمونیم،حالا زوده! بابایی با حالت تهدید گفت، میای یا ما بریم؟ گفتی: برید. من می مونم. من: اونوقت کنار کی می خوابی؟  _ مامان جون. _ اگه خواستی بیای چیکار می کنی؟  _ با دایی میام. _یعنی بریم؟ _بله، خداحافظ!! این شد که ما حتی یک ربع هم تو ماشین، دم در نشستیم و خبری از تو نشد که نشد. این شد که اولین شب بدون حضور تو در خانه، سپری شد. جات واقعا خالی بود.خيییییییلی نتیجه اخلاقی: _ اگر از غرور ذاتی کودکتان مطلعید، او ...
14 بهمن 1393

ماهگرد سی ویکم

دختر نازنینم سی ویک ماهه شدنت مبارک. هر روز دارم بیشتر وبیشتر به تو وابسته میشم. احساس میکنم واقعا همزبان خوبی دارم. خصوصا وقتی برام چیزی تعریف میکنی. وقتی برام شعر میخونی: مامان جونی دوست دارم! وقتی ادا و اطفار تعجب را باقیافه ات در میاری، یا هر از گاهی که فکر میکنی کارت داریم و «بله؟» میگی.خیلی دوستت دارم و نمیدانم از کدوم کارهات تعریف کنم. وقتی کسی بیاد خونمون میبپری پذیرایی می کنی، بی آنکه ما حتی بخواهیم. هفته قبل مامانجون و پدرجون را با دایی دعوت کردم.زنگ زدی به مامان جون« پس کجایی، بیا خونمون، زود بیا» وقتی میخاستندبرند، پریدی گفتی «حالا نیشینید!!» جدیدا وقتی سرم گرمه بهم میگی: مامان!...
14 بهمن 1393

جالب انگیز30

در حال خیابون گردی با ماشین: _ آقای پدر: خوب،حالا کجا بریم؟ _ ثمین: اول پارک، بعد شهربازي!!! *** در ماشین: _ آقای پدر: من آب هویج میخورم، شما؟ _ ثمین: ذرت!!! من گشنمه ذرت بخورم. بعد از خرید ذرت برای من و ثمین: ثمین: مامان، ذرتت رو بده بخورم. دلم درد نکنه، گشنمه «توضیحا: سیاستت تو حلقم!!!!» **** نیمه شب در تاریکی وقتی که بیخوابی میزنه به سر ثمین: ثمین: مامان آب میخام. بهش آب میدم. ثمین: گشنمه!نون پنیر گردو میخام من: وا...! حالا نصفه شب گردو بشکنم؟ _ خوب نون و پنیر خالی! برایش می آورم،فقط یه لقمه میخوره و شروع به تعریف کردن می کند.میگم وقته خوابه باید بخوابیم. _ دستشویی دارم! میریم و بر میگردیم...
13 بهمن 1393

یک قدم خوشحالی

بعد از جریانات ناراحت کننده دندان ، یک سفر می توانست خلاء های ذهنی ما رو پر کنه.  این شد که زدیم به راه! انشااله با دست پر بر می گردیم.
7 بهمن 1393

خدا جون،شکرت!

هر چه سعی کردم،عنوان بهتری به ذهنم نرسید. واقعا چه چیز بهتر و والاتر از اینکه بعد از یک هفته سخت وطاقت فرسا،بتونی یه نفس راحت بکشی. همه چیز از بیهوشی ثمین شروع شد و... بعد از سه روز باوجود خوردن آنتی بیوتیک و مسکن، همه چیز دست به دست داده بود تا خواب و آرامش و سلامتی رو از دخترکم و ما  دور کنه! از روز سوم شروع دردها از 12 ساعت به6  و بعد حتی به 3 ساعت هم رسید،تا حدی که شربت ایبوپروفن بچه ام  تمام شد!  جدای از اینکه از روز پنجم، لپش ورم کرد و این تورم بدتر وبدتر شد. پزشک معالجش تماسهایم را بی جواب گذاشت، متخصص دندانپزشکی احساس عجز کرد و گفت نمیداند دکترش چه کارهایی انجام داده و باید صبر کنیم  و در صورت بدت...
7 بهمن 1393

میم مثل ترمیم!

3 دندان جلویی ثمین  به همراه دو آسیاب فوقانی ، شنبه 20/10/93 تحت بیهوشی عمومی در کلینیک روزبه  ترمیم شد. لحظات سختی را پشت سر گذاشته ایم . و لحظات سختی پیش رو داریم. التماس دعا
23 دی 1393