خدا جون،شکرت!
هر چه سعی کردم،عنوان بهتری به ذهنم نرسید.
واقعا چه چیز بهتر و والاتر از اینکه بعد از یک هفته سخت وطاقت فرسا،بتونی یه نفس راحت بکشی.
همه چیز از بیهوشی ثمین شروع شد و...
بعد از سه روز باوجود خوردن آنتی بیوتیک و مسکن، همه چیز دست به دست داده بود تا خواب و آرامش و سلامتی رو از دخترکم و ما دور کنه!
از روز سوم شروع دردها از 12 ساعت به6 و بعد حتی به 3 ساعت هم رسید،تا حدی که شربت ایبوپروفن بچه ام تمام شد!
جدای از اینکه از روز پنجم، لپش ورم کرد و این تورم بدتر وبدتر شد.
پزشک معالجش تماسهایم را بی جواب گذاشت، متخصص دندانپزشکی احساس عجز کرد و گفت نمیداند دکترش چه کارهایی انجام داده و باید صبر کنیم و در صورت بدتر شدن،بستری!
شکر خدا،که در دقیقه هشتاد ونهم، دکتر کریمی « متخصص اطفال» با تغییر داروهاش به دادمان رسید.
و البته، دکتر خودش هم در دقیقه نود!!!! و روز جمعه که باز هم جای تشکر داشت.
خدایا شکرت،هزاران هزار مرتبه.
ممنون به خاطر همه امدادهای غیبی ات.
توانم تحلیل رفت، و یاد تو میتونه اون رو بهم برگرداند.
باز هم شکرت.
- همه آنچه در یک هفته بر ما گذشت، شاید در این چند سطر خلاصه شود، فقط طوماری از درد و رنج و درماندگی بود که پایانی نداشت.
- معذرت خواهی من رو بپذیرید،اگر ناراحتتان کردم.