یک شب بدور از تو
11 بهمن ماه:
من نجف آباد ماموریت بودم و شب خسته که برگشتم،هنوز خونه مامان جون بودی. یکی دو ساعت اونجا بودیم تا بابایی اومد دنبالمون. ساعت که9 شد،چون خیلی خسته بودیم، گفتیم بیا بریم خونه. گفتی نه بمونیم،حالا زوده!
بابایی با حالت تهدید گفت، میای یا ما بریم؟ گفتی: برید. من می مونم.
من: اونوقت کنار کی می خوابی؟
_ مامان جون.
_ اگه خواستی بیای چیکار می کنی؟
_ با دایی میام.
_یعنی بریم؟
_بله، خداحافظ!!
این شد که ما حتی یک ربع هم تو ماشین، دم در نشستیم و خبری از تو نشد که نشد.
این شد که اولین شب بدون حضور تو در خانه، سپری شد.
جات واقعا خالی بود.خيییییییلی
نتیجه اخلاقی:
_ اگر از غرور ذاتی کودکتان مطلعید، او را تهدید نکنید _ شما بخوانید پیشنهاد ندهید_ که میای یا بریم!!!!!! زیرا در حد تیم ملی، ضایع می شوید.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی