خونه خاله حمیده
دیشب ماهگرد دخملی مامان بود و هشت ماهش تموم میشد. ما هم خونه دوستم حمیده جون دعوت بودیم چون برای عروسیش نتونسته بودیم بریم. شب خوبی بود، خیلی خیلی خوش گذشت. اما ثمین خانوم در شبی که گذشت: خانوم کوچولو دیروز وقتی که من و بابایی ساعت دو ونیم از سرکار برگشتیم، خونه مامان جون تو خواب ناز بود . اونقدر خوابش می اومد که با سرو صدا و سلام کردن ماهم بیدارنشد!(آخه ثمین خیلیییییییییی خیلیییییییی خواب سبکه و با کوچکترین صدای نفسی از خواب پا میشه- گمونم اینو از بابای خودم ارث برده!!-). خلاصه تا سه و نیم صبر کردیم تا چشمای گلشو باز کرد ولی هنوز خوابش میومد، اما چون ما ناهار نخورده بودیم فورا بهش سلام کردیم تا پاشه. پ...
نویسنده :
مامان
10:19