ثمین عزیزمثمین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره
طنین عزیزمطنین عزیزم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

ثمین بهترین هدیه آسمانی

هفت ماه اول زندگی

1391/11/30 9:44
نویسنده : مامان
166 بازدید
اشتراک گذاری

همه چیز خیلی زودتر از آنکه فکرش رو بکنی میگذره و خاطره میشه. تلخ یا شیرین آنقدر سریع میگذره که بعضی وقتا اصلا یادت میره چه دورانی داشتی.

 

بزرگ شدن ثمین هم تا حالا همینطور بوده. چهارماه اول کم خوابی دخترنازم نگرانمون کرده بود، و اینکه شب که میشد از حوالی ساعت نه تا یک و دو نصفه شب گریه و زاری و .... هیچ کاری هماز دست ما بر نمیومد، جز اینکه بغلش کنیم و راه بریم، یکی دو ساعتی هم با ماشین تو خیابون بگردیم و  ...

دوباره تا فردا!!!! روز از نو روزی از نو!

 

دکترا میگفتن طبیعیه و ثمین دل درد(کولیت نوزادی) داره ولی متاسفانه داروها هیچ اثری نداشتن و ما باید تا بزرگ شدن ثمین صبر میکردیم.

در تمام این مدت ثمین خانوم  یا با پتو خواب میرفتن! یا با ننو قدیمی که از یکی از فامیلای شوهرم امانت گرفتیم.(اون هم با گریه و زاری و آهنگ لالایی و ... حدود یکساعتی تاب دادن)

 

کمی که بزرگتر شدو بازیگوش، دیگه با اینکه خیلی گرسنه هم بود ، طی روز اصلا درست شیر نمیخورد،(شبها که همه جا ساکت و تاریک بود، دخترم شیر میخورد) من هم چون شیر خودمو بهش میدادم ناچار بودم بغلش کنم و راه برم و بهش شیر بدم تا حداقل تا وعده بعدی سیر شه و این داستانم تا شش ماهگی ادامه داشت.

 

بی تابی های آون باعث شد پنج ماهگی یه سونوگرافی از سیستم ادرارش داشته باشه که وجود یه سنگکوچولو رو تو کلیه راستش تایید کرد!(که البته شاید همه بی خوابیها و ناآرومیهای ماههای قبل از همون سنگ کوچولو بوده)

از شش ماهگی اون باید میرفتم سرکار؛براش خونه بابام ننو آماده کردیم و شیشه پستونک آلمانی ناک خریدیم(که اصلا لب نزد- ولی حداقل با خوردنش حالت تهوع بهش دست نداد) و شیر خشک ببلاک و ... همه چیزو آماده کردیم و سپردمش دست مامان جون(مامان خوب خودم)، که میدونم اندازه خودم دوستش داره و بهش میرسه

از اون به بعد ثمین خانومم دیگه تو ننوی خونه خودمون نخوابید که نخوابید و من و باباش موقع خواب ناچار با پتو تابش دادیم تا حالا که هفت ماهو بیست روزشه.

هنوزم خودش یاد نگرفته که بعضی وقتا که خسته میشه باید بخوابه.......!!!!!!!(فکر کنم دیگه یادم نگیره- البته دکترش گفته تا نه ماهگی این مشکل هم حل میشه0 توکل به خدا)

ولی همونطور که گفتم همه چیز خیلی سریعتر از اون که بهش فکر کنی میگذره و خاطره میشه.

ومن...

من و بابایی فقط لذت شیرینی لحظه هایی که پیش دخترمون بودیم و هستیم رو به خاطر می سپاریم. شیرینی در کنار اون بودن، خنده ها ، بازیها، کارهای جدیدو شیطنک های تازه اش.

قربون دختر گلم برم.خدا حفظش کنه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)