پدر دوستی
دخترگلم دیشب اندر هیاهوی کوچه که صدای موتورسیکلتی پیچید و به روزنه های منزل پدرجون نفوذ کرد و گوش ترا نواخت، چنان مکثی کردی و به بیرون نظر افکندی که نگو و نپرس. منِ بی خبر از همه جا هم پرسیدن کردم که "چیه مامان جون؟" – به خیال گفتن آمممم- و بسی با خرسندی و مسرنت و شگفت، فرمودی:"بابا" ومن کف نمودم بسیار و پیامکی به پدری فرستادم که کجاییییییییییییی؟ که دخترکم- روحی فداه- نبودت را درک بنموده و از اولین عنایات پدردوستانه را مشمولت نموده. (و خلف خودستایی نباشد اکنون که تاملی کردم، کمی حسادت قلقلکم می دهد!) در ادامه 1: قربون عِرق پدردوستانه دختر کوچولوم برم.فدات بشم مامانی که اینقدر...