ثمین عزیزمثمین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
طنین عزیزمطنین عزیزم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

ثمین بهترین هدیه آسمانی

د... مثل دندان!!...

د مثل دندان د مثل درد ....!!!   دخترکم دخترک معصومم از این به بعد قاب لبخندهای بهشتیت خالی از دندان است و لب خنده هایم که به نگاهت گره می خورد ؛ بغضی را در انحنای هزارتوی قلبم می فشارد که شاید تا 6 سال دیگر نشکند !(سعی می کنم)   دلم می گیرد ، قلبم می لرزد و نمی دانم چطور لبخندهای لب پریده ات را توان تحمل خواهم داشت. جدای از اینکه آرزوی گاز زدن به سیب را بی سبب به روزهای دبستان می سپری. جدای از اینکه لب به غذا و آب نمی زنی . جدای از اینکه درد می کشی و تحمل می کنی و تحمل می کنی! چه سخت می گذرد این روزهای نفرین شده.   در یک اتفاق ساده اما سخت، دندان پیشین ثمین کاملا شکست و ناچاریم آن را ب...
3 دی 1393

جالب انگیز ماه،28

_ به ثمین میگم سعی کن کفشت رو در بیاری، میگه: « در نه بیاد!» _میگم علی امروز میاد خونه مامان جون! میگه:« نه بیاد!» _شب موقع خواب،میگم من نی نی میشم،تو مامانم باش، قبول میکنه. بهش میگم: مامان!اب میخام، دستش رو میذاره روی چشمش،میگه:« من خوابم!!!» _ صبح خانوم رو با هزار ترفند درحالیکه خوابه لای پتو میپیچیم، میخایم از در بریم بیرون، سرش رو از پتو میاره یرون، میگه :« میخام ببینم!!» _ صبح زود تو ماشین خوابوندمش، رفتم در پارکینگ رو ببندم و برگردم، میبینم ضبط ماشین روسنه، خاموشش می کنم، پا میشه میشینه، آهنگ میذاره ، میگه«ناناییی!!!!!!»
14 آذر 1393

ماهگرد بیست ونهم

دخترکم این روزها که بیست ونه ماهگی ات را سپری میکنی، دلم سی هزار بار برای پرسه زدن در هوای چشمانت پر می کشد. قلبم اکنده از مهری است که در مهرت گره خورده و از دل به خنکای اذر بسته ،تا زمستانی سراسر گرمی ونشاط را رقم بزند. اکنون که نفسهای خواب تو را می شمرم،زندگی را در سرپنجه ی چشمان بسته ات لمس می کنم،جایی درست در پیچش موهای خرمایی ات. چشمهایم که به نگاهت خیره می افتد،دلم به تکاپو می اندیشد که تو کجای بخشش لم یزلی به من جا داشته ای، ولیاقت من تا کجاست؟ دخترکم تمام هستی من،درحضور چون تویی خلاصه شده، در نگاه های بی دریغ مهربانت، درلحظه های ناب فریاد براوردنت  ، در واژه های سرشار ازلطفت! دوستت دارم،زندگی ام. بیست ونه ماهگی ا...
14 آذر 1393

جالب انگیز ماه!

و اما این ماه: - ثمین پشتِ در ِ اتاقش قایم شده بود تا با من بازی کنه،دستش رفت لای ِ در اتاقش. فرداش که ازش پرسیدم دستت کجا رفت لای در، میگه : "خونه من!!!" - برای تولد ملیکا(دختر عموی ثمین)در مردادماه، یک ماشین خریدیم که توی یک نایلون سفیدِ خیلی بزرگ بود؛ و من برای گذاشتن استخر توپ ثمین نگهش داشتم. دیشب تا نایلون رو دیده میگه : "وای! ماشین کجاست؟" - ثمین خانم با پشه کش یک مگس کشت!!!... با تلفن حرف می زدم که یک مگس دور سرم می چرخید، دیدم ثمین رفت پشه کش رو آورد و با اراده ای قوی در اولین حرکت، اونو ضربه فنی کرد! این اصلا تبلیغ و تشویق رفتار خشونت آمیز نیست، بلکه عکس العملی به هجوم مگسِ سمج ِ کثیف به آشپزخانه است ؛ که البته بازتابِ رفتار ...
29 مهر 1393

ماهگرد بیست و هفتم

دختر عزیزم در هفتمین ماه از دومین سال ِ در کنار تو بودن، بیست و هفتمین ماه شمارِ نفسهای به هم گره خورده مان را جشن می گیریم و به مهر پیوند می زنیم تا مقدمه ای باشد بر بهاری کردن پاییز وزمستانی که پیش روست! با تمام وجود، دوستت دارم. پی نوشت: - به همین مناسبت، پنج شنبه دهم مهر، با مامان جون و خاله و محسن رفتیم اردو(اردوگاه تفریحی میرباقری)!!!!که حسابی هم خوش گذشت.
9 مهر 1393

جوک ترسناک!!...

ما تنها نسلی هستیم که می‌تونیم هر وقت دلمون خواست، دوش بگیریم. قبل از ما حموم نبود، بعد ما آب نیست! * جوک است، ولی آدم را نمی‌خنداند. مثل آن تبلیغی که در مورد پسرش آرمان حرف می‌زد (از کجا می‌شود دوباره دیدش؟) و می‌خواست همه چیز را برای بچه‌اش فراهم کند، ولی درواقع داشت آب و برق و انرژی او را مصرف می‌کرد. این چیزها برای ما مثل کابوس‌های دورند، اما در خیلی از جاهای دنیا واقعی شده‌اند. خیلی‌ها در همین کره زمین، حالا آب‌شان جیره‌بندی است، برق‌شان شب‌ها قطع است و در لوله‌هایشان همیشه گاز نیست. دیر نیست که روزگار خودمان هم همین باشد. روزگار بی‌آبی به ما خیلی نزدیک ...
9 مهر 1393

بوی ماه مهر!

بوی ماه ِ مهر: همین که صبح طبق عادتِ شش ماهه یک ساعت زودتر از خواب بلند شوی و شعاعِ آفتاب پشتِ پلکت را نوازش کند، می فهمی که پاییز از راه رسیده. آن وقت برای یک لحظه افسوس می خوری که چرا یک ساعت بیشتر خوابیدن در شب ِ آخر ِتابستان به اندازه ی یک دقیقه بیشتر بودنِ یلدا ، همه را دور ِ هم جمع نمی کند!! همین که نبضِ شهر ، تندتر از همیشه می زند ، بوی ماهِ مهر را به مشامت می رساند. آن وقت رنگ به رنگ، دختربچه ها و پسربچه ها را مرور می کنی که دست در دستِ مادر یا پدرشان می روند تا فصلِ تازه ای را شروع کنند. و فصلِ تو هم شروع می شود، متفاوت تر از مابقی فصول. حداقل پر رنگ تر! مهم نیست چند سال است که اولِ مهرِ تو به مدرسه رفتن ختم نمی شود ؛ اولِ مهر ه...
1 مهر 1393