به بهانه دو سالگی
دخترکم
فرشته ی کوچکِ خوشبختی من!
صبح ِدل انگیزم ، آفتاب ِ عالم تابم!
هدیه ی نابِ تیر ماهی ام!
بهارِ زندگیم، تارم ، پودم!
دستانِ گرمت نیازِ همیشگی من است تا به آغوشم بکشی و یک آن، در تو غرق شوم. نگاهم که به معصومیت نگاهت گره می خورد ، به اوج می رسم و سرمست می شوم. صدایت که در گوشم می پیچد، زندگی در رگهایم به تکاپو می افتد؛ آن وقت فقط همین مرا بس است. که نزدت باشم، که صدایم کنی، که احساست کنم .... که باشم!
دخترم!
امروز شمارِ روزهای با تو بودنم به 730 رسید و سالی دیگر را با مادرانگی ام سپری کردم و مادری دو ساله ام که خوب می داند خدا، چه نعمت بی بدیلی به او عطا کرده تا عمری سپاسگزارش باشد.
مادری که دو سال پیش، پاره ای از وجودش را به زمین بخشید تا زندگی را تجربه کند و از آن پس همیشه قلبش جایِ دیگری تپید. ذهنش خیالات ِ سیالِ پروریدنش را پروراند و عمرش سندِ وقف خورد تا راهش به آینده ای روشن گره بخورد.
مادری که مادرانه دوستت دارد.
معصومیت چشمهایت را از من دریغ نکن ! که سخت محتاج آنم.
تولدت مبارک.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی