ثمین عزیزمثمین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره
طنین عزیزمطنین عزیزم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

ثمین بهترین هدیه آسمانی

جالب انگیز 37

1394/6/7 18:12
نویسنده : مامان
632 بازدید
اشتراک گذاری

ثمین عزیزم، سلام

تعداد شیرین کاریهایت آنقدر زیاد شده که نگو ونپرس. و البته حرفهات که گاهی ما رو انگشت به دهن میذاره. خدارو شکر، خیلی خجالتی نیستی و نظرت رو به جمع میگی و حتی تو مباحث بزرگتراهم شرکت میکنی! 

در حال حاضر تنها مشکلمون با تو نق زدنت هست که تا وقتی یا چیزی بر وفق مرادت نباشه ادامه داره. تقریبا هر نوع گل سر،گیره، کش مو یا تلی که دیدی میخای بخری و چون موهات کوتاهه توجیهت اینه که خوب دستم میگیرم!

_ شبها خیلی دوست داری خونه پدرجون به قول خودت بودونی! اخیرا بابایی که از سر کار و دو ساعت زودتر از من  میاد دنبالت میگی: 

«بابایی، شما برو بخواب. من اینجا میمونم با مامان میام. برو بخواب ، خدافظ برو دیگه، من خوابم نه میاد!!! ....»

 _ رفتیم دندانپزشکی برای بابایی، خانم آقای دکتر، توی اتاق بغلی دندون بچه ها رو معاینه میکرد.رفتی خوب نگاه کردی، اومدی بلند میگی:« من هم خانم دکتر معاینه کنه، بهم جایزه بده. از اون جایزه ها میخام ها».

خانم دکتر هم دست آخر همین کار رو کرد.

_ باهم رفته بودیم مطب دکتر من، تو هم ذرت خورده بودی للیوانشدست من بود. گفتم بذار ببینم سطل آشغال کجاست، بندازمش. لیوان بدست دور مطب میگشتم که صدا زدی: « خانوم! خانوم!_ خانم منشی گفت، جانم؟  _ سطل زباله کجاست؟ » 

مثلا جمعیت مطب همه تو ذوق بودند و تو توی کیف!

_ خانم آقای قربانی، دوست بابایی بهت گفت، موش بخوردت. مکثی کردی و گفتی: خوب موش شما رو بخوره!!!!

_ من: مامان!آخه خونه مامان جون چی هست که خونه خودمون نیست، میخای اونجا بمونی؟ ثمین: « .... مثلا .... مامان جون چای دم میکنه!!!!»

_

پسندها (2)

نظرات (0)