ثمین عزیزمثمین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره
طنین عزیزمطنین عزیزم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

ثمین بهترین هدیه آسمانی

به بهانه یازده ماهگی

1392/3/12 12:15
نویسنده : مامان
198 بازدید
اشتراک گذاری

مرور می کنم....

تمام یازده ماه گذشته را... در یازده ثانیه.

تمام تصور مادرانه ام در جدیدترین لبخندت خلاصه می شود ... و دیگر هیچ!

 

 

نمی توانم دردها و خستگی هایم را به یاد بیاورم، گویی هیچگاه خسته نبوده ام.

نمی توانم ناراحتی و اندوهم را از بی خوابی هاو گریه های شبانه ات که تنها با چرخیدن در همه خیابانهای شهر ؛ وکمی بعد تاب دادن پتو و البته کمی بعدتر چرخاندن نینی زرشکی و گوش سپردن هزارهزار باره به گنجیشک لالا ختم به خیر می شد به یاد بیاورم.

نمی توانم کمر درد و شانه دردی که ماحصل به آغوش کشیدن و ساعتها پرسه زدن در طول 5 متری هال بود و یا آنروزها شاید امانم را بریده بود، به خاطر بیاورم.

فراموشکار نیستم، ولی حالا...

 

 

آن روزها چه بیخود اندوهگین بودم. چه کم لذت بردم، به بهانه شیر نداشتن و کم خوابی و کولیک و گریه و ماشینی شدن جوجه و استرس زیاد نشدن مرخصی زایمان و رفتن سر کار و ...و ..و ... !!!

ولی حالا...

کمی بزرگتر شدم. کمی فهمیده تر...

 

 

شاید به اندازه یک مادر عاشق یازده ماهه ، که دیگر حالا خیلی چیزها را می داند:

 

اینکه همیشه فرصت نیست که از به آغوش کشیدن دخترک معصومش لذت ببرد؛ و  فردا روز شاید حسرت  بغل کردن دختری که دوست دارد روی پای خودش بایستد، به او طعنه خواهد زد.

 

اینکه روزی شاید مخاطب لبخندها و بوسه های آبکی و دستهای کوچک گره خورده دور انگشت اشاره و سر به روی شانه گذاشتن، "او" نباشد.

 

شاید تیله های مشکی به عشق دیدن صورت مادر- درست راس ساعات پایانی اداره-  پشت در خانه، گوش به زنگ رسیدنش نباشند! و با دیدنش مملو از احساس و التماس، تا به بر کشیده شدن، پر نگیرند.

 

شاید دیگر فرصتی نداشته باشد که کنار کوچکیش بنشیند؛ قاشق قاشق،انگشت انگشت غذا به دهانش ببرد و او دهنش را محکم ببندد و سرش را به علامت نمی خواهم تکان بدهد و در صورت اصرار غر بزند.

 

شاید سلیقه ها مشترک نباشد ؛ آنقدر که در هر بار خریدی که برای خودش یا همسری می رود؛ با یک زنبیل لباس قدو نیم قد و اسباب بازی و کتاب و ... به خانه برگردد و ببیند آن قلم اصلی خرید از قلم افتاده!!!

 

اگر اینطور فکر کنم ...

خودخواه می شوم!!!.....

باید آرزو کنم بزرگ نشوی....

 

 

ولی حالا....

یاد گرفته ام تمام این لحظات و لذت ها، بی بازگشت اند. حتی بزرگ شدنت.

یازدهمین فصل مشترکت در آغوشمان مبارک، هستی ام.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان بنیتا
20 خرداد 92 2:16
11 ماهگی مبارک عزیزم
خیلی متنتون زیبا و دلنشین بود خدا گلتون رو حفظ کنه


ممنون عزیز دلم. شما لطف دارین.