التماس دعا!
خدایا شکرت!
چرا این دو تا کلمه این قدر آرامش و امید به من می دهد، نمی دانم! ولی با گفتنش همه سختی ها در یک بازدم خلاصه می شود.
دخترم، داریم چه روزهای سختی را پشت سر می گذاریم. دردناکترین درد را حالا احساس می کنم که تو – عزیزیترین کسم – جلوی چشمانم، معصومانه ناله می کنی و آه می کشی و کاری ازدست من بر نمی آید، جز صبر! تا دوره این بیماری ویروسی لعنتی سپری شود.
امروز شنبه است. از سه شنبه هفته قبل تا حالا، هزار بار جلوی اشکهایم را گرفتم و بغضم را فرو بردم. حال تو در این روزها اصلا تعریف ندارد، نمی توانم بنویسم که چطور لحظه لحظه در تب 40 درجه می سوختی و هیچ دارویی کارساز نبود(از استامینوفن و ایبو پروفن و شیاف و پا شویه و ...).
چه سخت است وقتی یادم می آید فقط دلت می خواست شیر بخوری و هر بار آن را هم با دارو هایی که مجبور بودیم به زور بخوردت بدهیم بر می گرداندی.
تب، اسهال و استفراغ شدید، ضعف،دارو دادن، دارو نخوردن، اشک ریختن، ... اوفففففففف، درد کشیدن!!!!
همزمان دندان در آوردن، ...
بستری کردن،سرم زدن، پیدا نکردن رگهای نازکت، آزمایش دادن ،....
همه خیلی وحشتناک اند. خدایا صبرم بده.
پی نوشت: قول داده بودم در وبلاگت شادی ها را به تصویر بکشم، شاید بعد تر ها این پست را هم حذف کردم ولی الان آن را گذاشتم تا هر کسی به وبلاگت سر زد برای سلامتی همه بچه ها دعا کند و سلامتی تو، هر چند کوچک.
التماس دعا