ثمین عزیزمثمین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره
طنین عزیزمطنین عزیزم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

ثمین بهترین هدیه آسمانی

سفرنامه

1393/3/10 12:04
نویسنده : مامان
162 بازدید
اشتراک گذاری

دختر عزیزم!

با کوله باری از خاطرات خوش  از سفر برگشتیم و خوشحالم  که با بزرگ شدنت بهتر می توانی مفهوم سفر را بفهمی و واقعا توی مسافرت بهت خوش گذشت.

ما ظهر دوشنبه 29/2/ 93 راهی سفر شدیم و شب را دامغان(در مهمانسرای اداره ی بابایی) گذراندیم و فردا عصر ساعت 3 در اتاقمان مستقر شدیم. تا ظهر جمعه به زیارت و خرید و پارک بردن تو سپری شد و به سمت گرگان حرکت کردیم. جمعه شب را باباامان (در بجنورد)خوابیدیم و ظهر شنبه  بعد از گشتی در بازارچه ساحلی بندر ترکمن، رسیدیم گرگان و شب بعد از گشت و گذار در شهر، در استادسرای دانشگاه مستقر شدیم.

صبحانه را در جنگل های ناهارخوران خوردیم و ساعت 2:30 رسیدیم بهشهر، که متاسفانه چون دانشگاه تعطیل شده بود نشد مدرکم را بگیرم. ناهار را در عباس آباد بهشهر خوردیم و به خاطر علاقه ی شدید همه به دریا یکسره رفتیم بابلسر و برای یکشنبه شب یک ویلای ساحلی گرفتیم!(البته برگشت ما از سفر سه روزه مشهد قرار نبود داین همه طول بکشه ولی تعطیلی سه شنبه وسوسمون می کرد تا بیشتر خوش بگذرونیم!!)

عکس العمل تو در برخورد اول با دیدن دریا خیلی جالب بود و چون دریا مواج بود مدام فریاد می زدی:"آب نیا.... دریا نگُن!!" ولی بعد که دایی را در حال پرت کردن سنگ به دریا دیدی، خوشت آمد و رفتی ماسه بازی؛

جالب آنجاست که کمی ماسه بازی می کردی، بعد می رفتی لب ساحل ، داد می زدی "آب ، بیا" و دستهات را توی آب دریا می شستی و دوباره خوشحال می رفتی ماسه بازی!

ساعت 2:30 نیمه شب دوشنبه هم رسیدیم خانه و تو که خواب بودی با رسیدن به خانه بیدار شدی و اینقدر خوشحال شدی و ذوق کردی که به کل خواب از سرت پرید!

 

این هم از روایت تصویری ِ ما وقع:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)