ثمین عزیزمثمین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره
طنین عزیزمطنین عزیزم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

ثمین بهترین هدیه آسمانی

سالگرد!

1392/10/7 9:37
نویسنده : مامان
184 بازدید
اشتراک گذاری

یکسال گذشت

امروز سالگرد دفن شهدای گمنام در دانشگاه است و یاد آور اولین روزی که بعد از شش ماه با تو بودن ، ناچار به سر ِ کار برگشتم!

برای یک لحظه تمام خاطراتِ آن روزهایم زنده شد. تردید و دو دلیِ ادامه دادن یا بریدن، تنظیم ِ ساعات ِ شیر دهی و شمردن دفعات ِ آن ، فکر ِ اینکه تو چطور بدون ِ من آن هم برای هشت ساعت سپری خواهی کرد.

تقریبا آن روزها، همه لحظاتم به بغض و اندوه می گذشت، حتی کابوس ِ جدایی از تو مرا آزار می داد و واقعا چقدر سخت بود! بعد از نه ماه در بطن داشتنت،شش ماه لحظه به لحظه با تو بودم و با حضور ِ تو نفس می کشیدم و آنقدر به تو وابسته بودم که فکر ِ تنها گذاشتنت هم عذابم می داد.

در چنین روزی به دانشگاه اومدم و با رییسمان درباره کار صحبت کردم. کاملا تردید داشتم که سه ماه از مرخصی ِ بدون حقوق استفاده کنم و بعد از عید به سر ِ کار برگردم یا نه! هفته آینده ، راس شش ماهگی ات(8/10/92)کارم را شروع کنم. و خدا رو شکر که به من قدرت انتخاب دوم را داد.

این طور شد که واکسن شش ماهگی ات را دو روز زودتر زدم و از همان روز شش ماهگی ات، سر ِ کار حاضر شدم . شب خانه پدرجون موندم و تا ساعت ها به مامان جون درباره رفتارها و عادات و همه چیز تو حرف زدم. آن شب تا صبح بیدار بودم و بغض داشتم. مطمئن نبودم بتوانی دوام بیاوری و بتوانم تحمل کنم!!!

صبح که بلند شدم ، چشمهایت بازِ باز بود، مثل همیشه! بوسیدمت، به مامان جون گفتم"مواظبش باش!" و در آنی بغضم ترکید.

تمام ِ طول ِ مسیر را اشک ریختم و دم ِ در ِ ورودی بغضم را بلعیدم ،سعی می کردم خودم را بی تفاوت نشان بدهم ... ولی مگر می شد! چهره ات ، لبخندت، فکرت، ... حتی برای لحظه ای از پیش چشمم محو نمی شد.

و گذشت .

هر روز ساعت 11مرخصی می گرفتم  تا به تو شیر بدهم و تا 12 خودم رو به دانشگاه می رسوندم  و این کار تا سه ماه ادامه داشت. و کم کم  بعد از تعطیلات عید این ساعت ِ بین روز رو هم حذف کردم.

حالا که خوب فکر می کنم می بینم آن روزها چقدر سخت گذشت و پر دغدغه ... ولی گذشت و ما هر دو با سربلندی آنرا سپری کردیم و البته با کمک شایان توجه مامان جون و بابایی!!!!

امیدوارم بعدها پروسه از شیر گرفتنت را هم با همین دید پشت سر بگذاریم ؛ هرچند فعلا با تجربه ای که دارم به هیچ وجه به آن فکرنمی کنم.

چون حالا واقعا مطمئنم : "گذر ِ زمان همه چیز را درست خواهد کرد، حتی چیزهایی که بر وفق مراد نیست!"

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

شهرزاد
7 دی 92 9:45
افرین به همه مادرهای زحمت کش و شجاع خیلی ممنون از لطف شما