ثمین عزیزمثمین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره
طنین عزیزمطنین عزیزم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

ثمین بهترین هدیه آسمانی

شعر کودکانه

توپ سفیدم توپ سفیدم قشنگی و نازی حالا من می خوام برم به بازی بازی چه خوبه با بچه های خوب بازی میکنیم با یه دونه توپ چون پرت می کنم توپ سفیدم را از جا می پره می ره به هوا قل قل می خوره توزمین ورزش یک و دو و سه و چهاروپنج وشش شعر  دوازده امام ای یار با شهامت            من گویم از امامت امامت خوش صفا            دارد دوازده پیشوا  اول امام علی(ع)            دوم امام حسن(ع)             سوم امام حسین(...
9 ارديبهشت 1392

ماهگرد دهم

عزیز دلم، عمرم، نفسم، جانم... ده ماهگیت مبارک . بالاخره ماه تولد تو هم دو رقمی شد...  زودتر از چشم به هم زدنی!! شاید به اندازه همین عکسی که روند رشد تو را نشان می دهد!! ولی خوشحالم که از لحظه لحظه با تو بودن لذت بردم و سعی کردم بیشترین استفاده را هم قدم با تو ببرم.   انشاله ماهگرد هزارم و١٠٠٠٠و. ١٠٠٠٠٠٠٠ را بهت تبریک بگیم. دوستت دارم، با تمام وجود.   به بهانه ده ماهگی: ...
9 ارديبهشت 1392

مکث عکس

  به بهانه بزرگ شدن و با هم بودن، چه زود می گذرند این ثانیه های با هم بودن! و دیرِ دیرِ دیر، دور از هم بودن!حتی اگر در نزدیکی قلبم نشسته باشی. هر ثانیه از بودن در کنارت را جشن خواهم گرفت و به تصویر خواهم کشید تا بدانی همواره عاشقت بوده ام، دخترم! عمرت بلند، لبخندت مستدام، لحظاتت شاد! دوستت دارم!       ...
7 ارديبهشت 1392

عکس نه و نیم ماهگی

همیشه عاشق طراحی بودم و هستم. هرچند حالا بیشتر عاشق طرحم، طرح تو ...   خوشگلکم!  کپی زدن از تو در هرحالتی لذت بخشه، هرچند برابر اصل نمیشه!!!!!!!   ...
7 ارديبهشت 1392

کودک دلبند من

کودک دلبند من یاد قلبت باشد یک نفر هست که دنیایش را همه هستی و رویایش را به شکوفایی احساس تو پیوند زده و دلش می خواهد لحظه ها را با تو به خدا بسپارد و به یادت هر صبح گونه سبز اقاقی ها را از ته قلب و دلش می بوسد ...
7 ارديبهشت 1392

دغدغه های مادر ده ماهه

همه کسانی که مرا می شناسند، به خوبی می دانند که من چه اهمیتی به پختن انواع غذا در خانه می دهم و البته تا قبل از مادر شدنم (ببخشید ، کمی قبل تر: قبل از بارداریم)، تنها دغدغه شبهایی که تا دیروقت با همسری بیرون بودیم پخت غذا برای روز بعد بود!!!   تا اینکه...     وقتی خانه بابا، رو به پدرجون گفتم، اوههههههه فردا هم ناهار نداریمممممم، خندید و گفت بعداز مدت ها اولین باره که میبینم دغدغه دیگری جز ثمین داری!!!     راست می گفت، یادم نمی آید آخرین بار دقیقا چه وقت و به کسی گفتم که وای، هنوز برای ناهار فردا چیزی درست نکردم!!؟     این روزها ، کاملا ترجیح میدهم فقط به تو فکر کنم، با تو بازی کنم، با...
7 ارديبهشت 1392

مهارتهای آخرین روزهای نه ماهگی

خانومی مامان این روزها هم با رفتارهای جدیدت حسابی دلبری می کنی. یاد گرفتی وقتی چیزی را میخواهی یا می خواهی بغل بشوی، اخم می کنی؛ آن هم چه اخمی!!!!!  مگر به این راحتی ها میشود گره از ابروهایت باز کرد.   اوف، همچنان بدغذای بد غذایی!!!!! من بیچاره هم از یک طرف غذا درست می کنم، از آن طرف میریزم دور!! قبلا سیب خیلی دوست داشتی ولی اخیرا کشف کردم عاشق پرتقالی! (فقط همین دیروز بهت دادم، با یک ولعی خوردی که نگو، میوه ممنوعه است دیگر- باید بعد از یکسالگی بهت مرکبات بدهیم) چایی هم که حسابی دوست داری و با دیدن فنجان و سینی، شروع به فوت کردن می کنی و آمادگیت را برای خوردن چایی اعلام!! آب هم که جرات نمی کنم بهت بدهم! فقط می خواهی دست...
7 ارديبهشت 1392