روزهای داغِ تب دار
همین که هفته دوم از دومین ماهِ دومین فصلِ سال را با تب شروع کنی، به تنهایی کافیست که داغیِ تابستان را بارِ دیگر به رخت بکشد! و خاطرات ِ گرمِ مسافرتِ پارسال(درست در همین حوالیِ مرداد) را برایت مرور کند.
سخت است، بیماری را می گویم.
ولی گاهی لازم است.
گاهی که آنقدر در خواسته هایمان غرق می شویم که یادمان می رود داشتنِ سلامتی، بزرگترین خواسته ی داشته ی ماست!
گاهی که فکرهای ریز و درشت همه ی گوشه کنار ذهنمان را پر می کنند تا جایی برای جانماز و تسبیح و ذکر، باقی نماند!
گاهی لازم است...
تا به خودمان بیاییم. تا قدر داشته هایمان را بیشتر بدانیم. تا بیشتر بخندیم و شادتر زندگی کنیم.
تا فقط یک لحظه در آخر ِ هر شب ، یک نفسِ عمیق ِ عمیق بکشیم و خدا را شکر کنیم.
خدایا شکرت.
تب 36 ساعته ثمین دیشب قطع شد و من هنوز دارم عمیق نفس می کشم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی