ثمین عزیزمثمین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
طنین عزیزمطنین عزیزم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

ثمین بهترین هدیه آسمانی

من، اما....!!!

1393/5/13 11:46
نویسنده : مامان
275 بازدید
اشتراک گذاری
پدرم مرد بزرگی است. بزرگ و استوار! آنقدر که هیچگاه، خم به ابرو نیاورده و از توقعات نا بجای من، گله های ریز و درشت آن یکی فرزندش، انتظارات آن دیگری و ... کوه نساخته . انتظاراتش خلاصه می شود به طمع داشتن ما، کاری بودنمان، برای خودمان کسی شدن. مادرم زن بزرگی است . بزرگ و صبور! آنقدر که در برابر غُرو لندهای من و اخم و تَخم های دیگری و جزع فزع های آن دیگری، جز سکوت هیچ نمیگوید. شاید گاهگاه لبخندی هم حواله کند! انتظاری هم ندارد، جز اینکه گاهی(فقط گاهی) سراغش را بگیری. فقط همین. من، اما... از این مردِ استوار و زنِ صبور، درصدی به ارث برده ام؛ که به گمانم چندان زیاد نیست. هنوز شنیدن ِ حرفی هر چند کوچک، آزرده خاطرم می کند و ساعت ها ، خوابِ شبم را به یغما می برد. هنوز از فکرِ آزرده شدنشان، می رنجم و بغض می کنم. هنوز آنقدر صبور نشده ام که وقتی پاسخِ بد دهنیِ دیگران را ندهم، به صبوریم افتخار کنم و حسرت نخورم ؛ هرچند تمامِ سعیِ خودم را می کنم! و آنقدر استوار نیستم که فکرهای پوچِ را از ذهنم بیرون کنم، هر چند آنها را در صندوقچه ای محبوس می کنم! اما... به این نتیجه رسیده ام که روز به روز شباهتم به آنها بیشتر می شود. درصد ژن های غالبِ وجودم ، به مرور ِ زمان تمایلِ عجیبی به استوار شدن و صبور بودن، نشان می دهند. (جدایِ از زمان هایی انگشت شمار، که یک آن به مرزِ انفجار می رسم!!!!!!!! و البته آتش فشانِ وجودم هم یکباره بعد از فوران، سرد و خاموش می شود!) همان وقت نوشت: - احساس می کنم در زندگی مشترکمان، بعد از مادر شدن، زیاد گیر نمی دهم، زیاد ناز نمی کنم. حتی قهر کردن یادم رفته. شاید این تغییرات هورمونی است !!!! ولی دلم تنگ شده برای کمی ناز کردن!!!!!!
پسندها (1)

نظرات (0)