ما را از پریز نکشید!
ما همه هنرمند به دنیا میآییم. مهم این است که تا وقتی که بزرگ میشویم چقدر هنرمند مانده باشیم" پیکاسو
پدر ایلیا:
"ایلیا یواش"، " بابایی آروم"، " نیفتی! "، " دددددست، نه!" ... این ها بیشترین کلماتیاند که توی این یکی دو ماهه بهات گفتهام. و راستش هربار با خودم فکر کردهام که چقدر حق دارم با یک سری کلمه هشدار دهنده تو را از ماجراجویی که کلی برایش نقشه کشیدهای محروم کنم. از بالا کشیدن از پایه میز ناهار خوری یا دست کردن توی سطل آشغال اتاقت یا ور رفتن با سه راهی برقی که از پشت تختت بیرون خزیده. یا حتی مالاندن تکه های ماکارونی روی موکت اتاق و... هر وقت که سعی میکنم پدر جدی باشم و تن صدایم را با قیافه مثلا اخم کرده ام هماهنگ کنم، نگاهت میرود روی اعصابم. تو عاشق کشف کردنی و سر درآوردن از سوراخ سمبه های زندگی یک لایه ذوق براق روی شبکیه چشمهایت میکشد.
برقی که ما با " نکن، نکن" کردنهایمان محوش میکنیم. ما پدر و مادرهای محتاط، برق نگاهت را با کلمه هایی که احتمالا هنوز برایت نامفهومند اما منظور را می رسانند، از پریز میکشیم.
شک نکن که این لحن پدرانه-خیرخواهانه تا وقتی که من باشم و تو باشی و گوشه های تیز زندگی، ادامه خواهد داشت. 20 سال دیگر هم کسی که هشدار میدهد منم و کسی که دلش امتحان کردن میخواهد تو!
راستش را بخواهی فکر میکنم توی این دعوا همیشه حق با آن لایه براق روی شبکیه چشمها است. همان پرده نازکی که فرق زندگی معمولی را با یک زندگی پرهیجان معلوم میکند. و باز اگر راستش را بخواهی ما همیشه از این هیجان ترسیده ایم.
همیشه گوشه های میز و کتابخانه و تخت را با چیزی پوشانده ایم به این هوا که کله گنده ات ( که اتفاقا زیاد لق میزند) سالم بماند. اما هیچوقت فکر نکرده ایم که یک کله قور شده خیلی بهتر از کله گرد درستهای است که نمیداند چطور باید برای یک زندگی غیرخطی برنامه بریزد.
ما از اشتباه کردن میترسیم و هی این ترس را به جان تو هم می اندازیم، بدون این که یک لحظه به این فکر کنیم که خیلی از این خیرخواهیهای ابلهانه شور زندگی را از عزیزترین آدم زندگیمان میگیرد. ما آدم های ترسویی هستیم و من باید به خاطر هل دادنت به سمت یک زندگی کم خطر، آرام و بی هیجان عذرخواهی کنم .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی