آخرین های سال!
آخرین شنبه ی آخرین هفته در آخرین ماهِ سال که باشد، کمی به فکر فرو می روی. شاید هم زیاد!
لحظه ها چقدر برای سپری شدن شتاب دارند و تو... ساکت و آرام منتظرِ فردا و فرداهایی، بی اینکه تک تکِ ثانیه های فعلی ات را جشن بگیری.
آنقدر درگیرِ از راه رسیدنِ سالِ نو می شوی که اسفند را در هیاهویِ خانه تکانی و خرید ِ لباس، گم می کنی و تا به خودت می آیی می بینی که دیگر دارد نفس های آخرش را می کشد.
گاهی فراموش می کنی قشنگی اسفند کمتر از فروردین نیست؛ شاید هم همیشه!
وقتی پرده ها از پشت ِ پنجره ها پایین می آیند تا قدری در آب استراحت کنند.
وقتی موج زدن ِ ملحفه های شسته شده وپهن شده در هوا ، پاکی را به یادت می آورند.
وقتی از کوچه که رد می شوی، وانت ها قالی های لول شده را جابه جا می کنند.
وقتی به خیابان که می رسی، همهمه ی زن و مرد و پیر و جوان را می بینی که برای خرید ِ عید بیرون زده اند.
وقتی قدم به قدم، ماهی های قرمز و سبزه های سبز را که کناه بنفشه های ِ تازه سر زده جا خوش کرده اند را توی خیابان مرور می کنی.
وقتی جوانه های سبزه ی کدویت، سر می زنند و چشمت را نوازش می کند.
وقتی برای باغچه ی شخم زده ، گلدان گلدان شمعدانی هدیه می بری.
وقتی شکوفه های زردآلوی حیاط پدرجون، بهار را به ارمغان می آورند.
وقتی دل خوش به گرفتنِ عیدی می شوی و کسر نشدنِ قسطِ اسفندِ وامهایت، بیشترتر دلخوشت می کند.
وقتی در گیر و دارِ رفت و روب و شست و شو؛ در تدارکِ چیدمانِ سفره هفت سین و رنگ کردن تخم مرغ هم هستی.
وقتی پا به پای خانه تکانی ات، دخترکت هم دستمال می کشد و شیشه پاک می کند و جارو می زند!
حتی وقتی آنقدر باد می وزد که به خاطر بیاوری اسفند از راه رسیده و ردِ پای باران، شیشه های پاک شده ات را لک می اندازد.
همه ی این لحظه ها لذت بخش اند، شاید به اندازه ی شنیدن صدای توپ موقع تحویل ِ سالِ نو
شاید به اندازه ی گرفتن عیدی – اسکناس های تا نخورده –
شاید به اندازه ی ذوق و شوقِ گرد ِ هم جمع شدن، پس از مدتها و خوش و بش کردن.
اگر بیشتر نباشد!
همه ی همین لحظه ها را غنیمت بشمریم.