آقای پدر!!!
آقاي پدر!
همین که از خوابِ عزیزِ نیمروزی ات می زنی و افتادگیِ پلک هایِ خواب آلودت را به رو نمی آوری که تا آمدنِ مادرِ خانواده (از کلاسِ برنامه نویسی)، از کودکش مواظبت کنی ؛
همین که برخلاف ِ معمول، پیشنهاد می دهی که برای ِ خرید، با هم بیرون برویم یا حتی برای ِ تماشای گاو وگوساله و گوسفند و مرغ(!)، بارِ سفر می بندی؛
همین که وقتی اصرارِ کودکِ 20 ماهه ات را در حمام رفتن می بینی، عزم را جزم می کنی تا با خرده ترسی که از شست و شویش داری، او را به حمام ببری؛
همین که یادت نمی رود دخترت دَنِت دوست دارد و رانیِ انبه و لیموشیرین، و این سه پایِ ثابت خریدهای هفتگی ات می شود؛
همین که صبح ها با لذت و خوشنودی شیر موز درست می کنی و اول شیشه ی دخترت را نیمه پر می کنی و بعد دو لیوانِ دیگر و اگر یادت رفته باشد شیر یا موز بخری، عذابِ وجدان می گیری؛
همین که بعدازظهر ها گاهی، اگر وقت کردی و حوصله داشتی، دستی به سر و کولِ خسته و در همِ خانه می کشی (که این روزها، در چشم به هم زدنی، آشفتگی اش بیداد می کند!)؛
همین که عصرها سه فنجان چای به دست ما را برای لختی کنارِ هم نشستن، فرا می خوانی؛
همین قدر کافیست ... تا بفهمم پدر شده ای، پدری دلسوز و دوست داشتنی،
همین قدر کافیست ... تا بدانم تنها نیستم، شریکم پا به پایِ شادی ها و ناخوشی هایم همراهم است و پشتم!
همین قدر کافیست ... تا باور کنم زندگی بیشتر از آنچه تصور کنیم زیباست،
همین قدر کافیست ... تا لذت ببرم، افتخار کنم ... و عشق بورزم
همین قدر کافیست ...
تا عمری وامدارِ عشقت باشم! صادقانه و بی پرده!
همین قدر کافیست ... تا فریاد برآورم "دوستت دارم، عاشقانه"