ثمین عزیزمثمین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره
طنین عزیزمطنین عزیزم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

ثمین بهترین هدیه آسمانی

ماجرای پَت مَتانه

1392/11/19 11:30
نویسنده : مامان
182 بازدید
اشتراک گذاری

توی آشپزخانه دارم کتلت می پزم، مشغولِ مشغول! آقای پدر جهت همکاری در امر ِ خطیر ِ خانه تکانی، یکی از کشوهای کمد را که مخصوص کاغذها و اسناد مهم است را بررسی می فرمایند و کاغذهای اضافی یا غیر ضروری را دور می ریزند. به کارت های بانکیِ باطل شده ی من که می رسند(همان ها که قبلا گم شده و بعد از ماهها با صدورِ المثنی پیدا شدند!)، ابراز می دارند که :" این کارتها را می شکنم و دور می ریزم، چرا نگهشان داشته ای!"

من: "باشه" ، مجددا تاکید می فرمایند: "بشکنم؟!"  من: "خوب باشه ، دیگه! اصلیهاش تو کیفمه !!!"

صدای شکستنِ کارتها می آید. از آشپزخانه بیرون می آیم. ثمین روبروی ِ آقای پدر نشسته و به تبع از رفتارهای پدر، محتویات کیفِ من را تخلیه فرموده که شامل انواع ِ کاغذ و کیف ِپول و کارت های بانکی است.

تا به خودم بیایم، آقای پدر:" اِ ... چرا از این کارت ها باز هم داری!؟"تعجب

و من ...

 متوجه می شوم کارت های شکسته شده، کارتهای اصلی ِ بخت برگشته ی تخلیه شده از کیف ِ پولم بوده و کارتهای ابطالی همچنان سالم اند!!!!!!!!!!عصبانی

در این اثنا و بدون اینکه فرصتِ غر زدن و غر شنیدن داشته باشم و هنوز در شوک به سر می برم، مهمان ِ ناخوانده هم از سر می رسد. حالا شما تصور کنید، قیافه ی منِ عصبانی عصبانیو آقایِ پدرِ ناراحت ناراحتو ثمینِ مبهوت متفکررا در برخورد با آن میهمانِ بیچاره!!افسوسنگران

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان بنیتا
28 بهمن 92 2:29
شماهم قیافه منو این جوری تصور کن!! قیافه منم با گذشت زمان اینطوری شد: