ماجرای پَت مَتانه
توی آشپزخانه دارم کتلت می پزم، مشغولِ مشغول! آقای پدر جهت همکاری در امر ِ خطیر ِ خانه تکانی، یکی از کشوهای کمد را که مخصوص کاغذها و اسناد مهم است را بررسی می فرمایند و کاغذهای اضافی یا غیر ضروری را دور می ریزند. به کارت های بانکیِ باطل شده ی من که می رسند(همان ها که قبلا گم شده و بعد از ماهها با صدورِ المثنی پیدا شدند!)، ابراز می دارند که :" این کارتها را می شکنم و دور می ریزم، چرا نگهشان داشته ای!"
من: "باشه" ، مجددا تاکید می فرمایند: "بشکنم؟!" من: "خوب باشه ، دیگه! اصلیهاش تو کیفمه !!!"
صدای شکستنِ کارتها می آید. از آشپزخانه بیرون می آیم. ثمین روبروی ِ آقای پدر نشسته و به تبع از رفتارهای پدر، محتویات کیفِ من را تخلیه فرموده که شامل انواع ِ کاغذ و کیف ِپول و کارت های بانکی است.
تا به خودم بیایم، آقای پدر:" اِ ... چرا از این کارت ها باز هم داری!؟"
و من ...
متوجه می شوم کارت های شکسته شده، کارتهای اصلی ِ بخت برگشته ی تخلیه شده از کیف ِ پولم بوده و کارتهای ابطالی همچنان سالم اند!!!!!!!!!!
در این اثنا و بدون اینکه فرصتِ غر زدن و غر شنیدن داشته باشم و هنوز در شوک به سر می برم، مهمان ِ ناخوانده هم از سر می رسد. حالا شما تصور کنید، قیافه ی منِ عصبانی و آقایِ پدرِ ناراحت و ثمینِ مبهوت را در برخورد با آن میهمانِ بیچاره!!