واکسن 18 ماهگی
با تحقیقاتی که از ماهها قبل کرده بودم، بعید به نظر می رسید شب ِ قبل از واکسنت کابوس نبینم! حتی پی ِ چند شب بی خوابی و تب و ... را هم به تنم مالیده بودم.
تا اینکه چهارشنبه 11/10/92 ساعت 11 مرخصی گرفتم و تو را با مامان جون به درمانگاه بردم. والا اگه خودم واکسن داشتم آنقدر دلهره نداشتم ولی خدا را شکر که به خیر گذشت و فعلا تا شش سالگی دغدغه ی واکسن، تعطیل!
وَرجه وورجه ها و بپر بپرهای جنابعالی بعد از اینکه رسیدیم خونه هم، باعث شد پایت خیلی اذیت نکنه و بتوانی تکانش بدهی. من هم که کلا آن روز و 5شنبه و جمعه را در بس در خدمتت بودم ! عصرش رفتیم خانه مادرجون ِ من و فرداش با بابایی خرید رفتیم بیرون و ... حسابی خوش گذروندیم.
تو هم کلی لوس شدی!!! و با مزه !
مثلا وقتی چیزی میخواهی چنان با التماس و خواهش صدامون می کنی که نگو! حتی بعضی وقتها لباتو آویزون می کنی و تازه ! اگه بهت گفتیم نه، عصبانی میشی!!!!!!!
عصبانی شدنت هم خیلی خیلی با حاله! سرت را می چرخونی به چپ و یه نفس ِ عمیق می کشی و چشماتو خمار می کنی و با بیرون دادن ِ بازدمت، به ما خیره نگاه می کنی!
ما هم عاشق ِ این اداهات !! هِی فیلم عصبانی شدنت را play می کنیم و ضعف می رویم!!
بعدتر نوشت:
به علت نبود قطره فلج اطفال، خوردن ِقطره ات ٢٣/١٠/٩٢ در یخبندانِ بی سابقه ی شهر رخ داد!