اندر حکایات آتلیه!
آتلیه 16 ماهگی
و اما...
پس از 14 ماه تلاش شبانه روزی بی وقفه (بی وقفه که نه، کاملا منقطع و موجی!) در کشف راهای عکاسی و انتخاب دوربین عکاسی مناسب جهت خرید و فتوشاپ کار کردن و ....
اندکی پس از آن، بررسی آتلیه های تخصصی کودک در سطح شهر و زیر ذره بین نهادن کار و شرایط عکاسی آنها و زیر سر گذاشتن یکی از آنها و ...
پی در پی دندان در آوردن و تب کردن و وزن کم کردن و سرازیر شدن آب بینی سوژه و ... حتی بعدتر ها زایمان عکاس و قرار های عروسی و حنا بندان و سنگ اندر سنگ پیش پا افتادن
و همزمان به دایی و عمه محترم کودک محترمتر سپردن که در صورت نیاز برای همکاری در عکاسی به آنها متوسل خواهیم شدن و به جان پدر بیچاره غُریدن و نِقیدن که بچه بزرگ شد و آتلیه نرفت و ...!
بالاخره رفتیم آتلیه!!!
حالا قسمت دوم ماجرا دردناکتر می شود وقتی:
برای ساعت شش برنامه ریزی خواب و غذا و لباس و کیف و کفش و ... همه قسمتهای ماجرا را کردی و با آتلیه تماس می گیری که ما نیم ساعت دیگر ، سر قرار حاضریم و جواب می شنوی که "صبح باهاتون تماس گرفتیم قرار را به دو هفته دیگر موکول کنیم گوشی را جواب ندادید!!!! آخه امشب علاوه بر عروسی یک مراسم حنابندان هم داریم!!! و .... "
این است به هر مکافاتی شده میری آتلیه و میگی حتی اگه شده یه عکس، ولی فقط همین امشب!!!
(رسیدن مهمان ناخوانده به ماموقع رفتن و اعصاب خوردی فروش و خرید جدیدِ وی و ....را هم داخل پرانتز داشته باشید.)
به عجله خانم عکاس و بی حوصلگی آقای پدر، ناراحتی و بد قلقی ثمین و سردی هوای سالن را هم اضافه کنید، تا اندکی به حال من ! دل بسوزانید. (واییییییییییی، آتیییییییش نگیره!!!!)
و حاصل ما وقع:
تنها چهار تا عکس شد ، دریغ از یک لبخند رضایتبخش روی لبهای دخترک!!!
و با یک قیمت بی نهایت نجومی!!!!!!!
نتیجه گیری اخلاقی:
عمرا بچه ببرم آتلیه!!!!!!!!!!!!