ثمین عزیزمثمین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره
طنین عزیزمطنین عزیزم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

ثمین بهترین هدیه آسمانی

مرداد!... رخصت!

1392/5/22 11:09
نویسنده : مامان
223 بازدید
اشتراک گذاری

گذرمان که دیر به وبلاگ افتاد، شرمنده ایم ولی با دست پر تشریف فرما شدیم :

 

از تعطیلی دو هفتگی من و پیک نیک خانوادگی در روستای سرسبز خفر(3/5/92) گرفته تا دومین مسافرت خانوادگی همزمان با ماهگرد سیزدهم ثمین (10/5/92) به شهرهای تبریز و اردبیل و بندر انزلی و لاهیجان و...

 

از اولین دندان آسیابت که در 12/5/92 بعد از کلی اظهار وجود و ناز و ادا، جوانه زد؛ تا کلمات جدید این ماه که " ترلان" جالب ترینش بود. و "ن ن (با فتحه)"

{ ترلان دختر همکار بابایی و همسفر خوب ما در این مسافرت بود که تو بعد از دو بار که اسمش را صدا کردیم، یاد گرفتی صداش کنی/ ن ن هم مادر جون من(مامان مامان) است و این روزها مهمان مامان جون و پدرجون}

 

از ویروس های وقت شناس خدانشناس!! که سر به زنگار ، حتی در مسافرت هم دست از سر تو بر نداشتند و متاسفانه از اردبیل خاطره بدی در ذهنمان به جا گذاشتند....(دکتر و دارو و بیمارستان و سرم و  بستری و ...)  تا داروهایی که دوز آنرا توی بیمارستان اردبیل اشتباه تجویز کرده بودند و نه تنها حال تو را بهتر نکرد که بدتر هم کرد و هنوز هم اثرش خنثی نشده!!!!!!!!*

 

 

از تولد دختر عموی کوچولویت که تازه (20/5/92) به جمع ما پیوسته ، تا لی لی حوضک گفتن و کلاغ پر کردنت ، که من را کشته.

 

 

عزیزم،

چه مردادی سپری کردیم، سرشار از شادی ها و بغض ها! یک ماه، به وسعت یک سال کبیسه!

 این روزها خیلی خیلی به هم وابسته شده ایم، و حیف که دوباره باید صبح تا عصر از هم دور باشیم.

ملالی نیست؛ دوری از دوستی نمی کاهد.

دوستت دارم ، به اندازه تمام ثانیه های عمرم.

 

 

 

*همان وقت نوشت:

عادت به بدگویی ندارم ولی  این بغض مرا دیوانه می کند:

 

      -     اگر برایم امکان داشت، بر می گشتم اردبیل ؛آن خانم دکتری که ساعت 9صبح برای ترخیص اطفال بیچاره دارو تجویز می کرد را از خواب بیدار میکردم، که خانم عزیز شما که بلد نیستی چقدر سفیکسیم باید به بچه داد، چرا الکی می نویسی!!!!!!!!!!!!!!!!

تازه بماند که فراموش کردی شربت اسهال را هم بنویسی!!!!!!!!

 

فقط خدا به داد همه عزیزانی که گذرشان به این دکترها و این بیمارستان ها می افته برسه .......

 

-          آنقدر دلم پر است که دیگر ادامه نمی دهم.

فقط به مورد بالا، پیدا نکردن رگ دست برای سرم زدن و دو بار دوبار آزمایش خون گرفتن از طفل معصوم، به بهانه "کم گرفته ایم" و بی توجهی به گرفتگی لخته خون شروع  سرم (و به قول پرستار: ضعیف بودن رگ ثمین!!!!) و جدا شدن لوله سرم و دوباره جا زدن آن و .... هزاران مورد دیگر که ناگفتنش بهتراست را هم اضافه کنید...!!!

 

-          شما باشید، چکار می کنید؟؟؟؟!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)