ثمین عزیزمثمین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره
طنین عزیزمطنین عزیزم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

ثمین بهترین هدیه آسمانی

زندگی کارمندی!...

1392/7/27 11:18
نویسنده : مامان
208 بازدید
اشتراک گذاری

اعتراف می کنم:

"سخت ترین حالت در  زندگی  کارمندی این است که بعد از یک روز خسته و بی جان و بی رمق، از سر کار بیایی خانه و به فکر رفع خستگی درمهمانی عصر باشی که ببینی همسر عزیزت با یک بغل سبزی خورشتی و گوشت از راه رسیده و البته باید با شعف و وجد به کارهای تراشیده شده لبخند بزنی و آقای همسری را تحسین کنی!!!!!!!!!! و صد البته در دلت جیغ بزنی و سر مبارک را بکوبی به سقف."عصبانی

 

 حالا کمی سخت تر؛ همه عزم خود را جزم می کنی تا فسقل خانوم را به هر نحوی شده بخوابانی و همچنان به فکر سبزی های توی اتاق انتظاری که چطور به تو خیره شده اند وگوشتهایی که برای بریده شدن و بسته بندی، صدایت می کنند..... و متاسفانه پس از کلنجار زیاد تسلیم می شوی که خانوم خواب برو نیست!!!خمیازهکلافه

 

حالا یک کمی سخت تر از کمی سخت تر؛ آقای همسری- بعد از خواب نیمروزی- عجله دارد که تو را به مهمانی ببرد و در کمال خونسردی  و آرامش راهنمایی ات می کند که «طوری نیست! بگذار وقتی برگشتی پاکش کن!!!»(مرسی ازاین همه حس همکاری همنوع دوستانه!)آخافسوس

 

بازم سخت تر؛ مهمانی به طول می انجامد و ساعت 11 شب می رسی خانه و یادت می افته بعد از خواباندن دخترت باید سبزی پاک کنی و  ... یاد دخترت می افته که حس کنجکاوی اش را با این ور آن ور رفتن و ریختن سبد اسباب بازی و پاره کردن کتاب و ... ارضا کند!!!گریه

 

و در نهایت......

 

این تویی که بعد از خواباندن اهل خانواده، راس ساعت 12 تازه شروع به کار می کنی و ...ساعت 5/2 نیمه شب که - بی خیال نهار فردای افراد خانواده- عزم خوابیدن می کنی،...... می فهمی خواب بیچاره با تو قهر کرده  وپس از کلی منت کشی، تا ساعت 6 آشتی نمی کند!!!!عصبانیگریه

 

 

با تشکر از : من نوشت(در عالم خواب و بیداری)کلافهخمیازه

 

 

 

پی نوشت:

اولش می خواستم شرح مختصری ازعادی ترین روزهای خودم (یا بهتر است بگویم حال و روزم) را بنویسم، دیدم از حوصله خارج است، لذا به مختصری از سختی های عادی اول و آخر روز! بسنده می کنم:

 

اول صبح ها : هول هولکی از خواب بیدار شدن / ظرفهای صبحانه و نهار اداره ، شیشه و اسباب بازی و لباسهای بچه را آماده کردن /خودش رو بیدار کردن وآماده کردن و آماده شدن/ درها را بستن وبا کوله بار کیف و غذای خودت و کیف کودک دلبند والبته  بچه چپانده شده در بغل، رفتن به طبقه پایین و بعد از سوار ماشین شدن تازه یادت آمدن که غذای بچه  یادت رفته و... دوباره طبقه بالاو ............!!!

 به سرعت نور رفتن خانه مامانجون و با کلی کلک دل کنرن از فسقلی ات و ارائه سفارشات غذاو مامی وآب و خواب نینی، از آنجا ترافیک، راس ساعت رسیدن سر کار و ... - تازه اول صبح با توشه ای به اندازه یک روز کامل خستگی، روی صندلی اداره نشستن، تا نفسی تازه شود!!-

 

 

آخر شب ها: تند تند سه چهار نوع غذا برای سه فرد خانواده تدارک دیدن و مهمان های ناخوانده و وقت و بی وقت را خوش آمد دادن/ شستن لباسهای کوچولو وتلاش برای خواباندن و ....... بی رمق شدن آخر شب و پر زدن برای یک لک  چرت و  ولو شدن توی تخت و در پایان، دغدغه کارهایی که از قلم افتاده و بیخوابی ناشی از آن....اوففففففففففف!

به منظور جلوگیری از اشکهای سرازیر خوانندگان گرامی، فعلا به همین موارد اکتفا می گردد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)