تو و دختر عمو
عزیزم
وقتی تو به دنیا آمدی، فاصله سنی ات با پسر عمه ات عباس، که کوچکترین فرد فامیل (از طرف خانواده بابایی) بود ، 6 سال می شد؛ و فاصله سنی ات با پسر خاله کوچکت که او هم کوچکترین فرد خانواده من بود، 8 سال!!
این موضوع باعث شد که تو ، نقطه عطف شادی بخش زندگی فامیلی ما باشی! و اینکه اولین دختر کوچولوی خاندان هم بودی، سوگلی بودنت را صد چندان میکرد. حالا بماند که هر روز با شیرین کاری ها، مهربانی ها، بازیگوشی ها و جذابیت های جدیدت، از همه دلربایی می کنی و بیش از پیش خودت را در دل غریب و آشنا جا می کنی.
دیروز که به دیدن دختر عموی کوچولویت که تازه مهمان زمین شده رفتیم، بیشتر این موضوع را حس کردم.
عکس العمل اطرافیانم وقتی از بیمارستان مرخص شده بودم و در نگاه اول، با دیدن تو هیچوقت از یادم نمیرود. دست به دست چرخاندن تو و ذوق کردن های غیرقابل وصف و تمام نشدنی....
حالا که نی نی عمو به دنیا آمده، تنها کسی که ذوق وصف ناپذیری دارد؛ تویی!!!!!!!
دیروز از دیدن او، عجیب خوشحال بودی و هی "ب ب" می گفتی و به او اشاره می کردی که پا شود و بغلت بیاید و از دور بوسش می کردی و دوباره صدایش می کردی و .... تازه کوچکترین حرکتی که می کرد کلی به وجد می آمدی و به ما نگاه می کردی و او را به ما نشان می دادی!!
تقریبا همه نیم ساعتی که آنجا بودیم، تو با اصرار و مهربانی تمام او را صدا می کردی و خوب البته ، توجه همه اطرافیان را به خودت معطوف!!!!(خودمانیم، اگر بچه بیچاره زبان داشت، کلی به آنها می توپید که آخه شما برای دیدن من آمدید یا ثمین؟؟؟!!!!... – از بس که از خونگرمی و احساساتی بودن و نحوه عمل و عکس العمل تو تعریف و تمجید کردند!)