رانندگی با ژانگولر اضافه
از بیرون احتمالا شبیه زن نیمهدیوانهای به نظر میرسم که پشت فرمان شعر میخواند و دست میزند و هی با صندلی جلو حرف میزند و رانندگیاش هم خوب نیست و هی میرود زیر صندلی و میآید بالا و میبیند ماشین کج شده و فرمان را فوری میچرخاند و در طول خیابان شونصد بار میزند کنار و میرود کنار یکی از صندلیهای آن وری و یک کاری میکند و دوباره مینشیند. این، بیرون ماجراست.
توی ماشین اگر باشی، شبیه مادر بچهای هستم که توی کریر روی صندلی جلو بسته شده و آن موقع که ماشین پخش داشت، صدای آهنگ توی ماشین را پر میکرد و ما با آن دست و بشکن میزدیم و حالا هم که ندارد، مامان نقش دستگاه پخش را بازی میکند و شعرهای خفن میخواند و میگوید و میخندد و بچه را قلقلک میدهد و هی میرود از زیر صندلی اسباببازی بچه را که انداخته میآورد و در این مدت ماشین منحرف میشود و فرمان را راست میکند و با بچه حرف میزند و برایش دالی بازی میکند و هر چند دقیقه یک بار میزند بغل تا این را بغل کند و به آن آب بدهد و هزار گیر دیگر را بگیرد تا راه تمام شود و ما برسیم به خانه مامانجون.
این، واقعیت ماجراست.
با تشکر از روزهای مادرانه