جالب انگیز 34
_ پدرم داشت چای می خورد، اومده میگه: پدرجون! خیلی چای می خوریا! چای خوب نیست، کم بخور!!!!
***
_ پدرجون ، بابای بابایی، اومده خونمون. نشسته داشت چرت می زد. اومده میگه: پدرجون! شما خوابتون میاد؟
پدرجون: نه بابا،
ثمین: پس حالا خواب بودید!! شما برو خونه بخواب، بعد دوباره بیا.
***
_ عمه منصوره ساکت نشسته، اومده میگه : عمه!شما ناراحتی؟؟!
عمه: نه عمه جون، مگه چی؟
ثمین: این جوری نگاه می کنی!!!
***
_ پدرم پفک خریده اومده خونه ا ور م بخوریم. _سنت پفک خورون خانوادگی سالانه_ پریده میگه: هورا پدرجون!برا من جایزه پفک خریدی، خوب دختری بودم.
ما: حالا باز کن، دور هم بخوریم.
ثمین: نه برم خونه ، باز میکنم، میخورم.ما: حالا باز کن بخور، هر چیش موند ببر خونه.
ثمین: باز کردم، دایی همشو میخوره. تموم میشه._ با تاکید بر همش_!!!!
***
شبها موقع خواب، عملیات پرسشانه:
ثمین: مامان! این چیه؟
من: دیوار.
_ کجا خریدید؟
_ ساختنیه مامان، آجر خریدیم، ساختیم،
_ کی ؟
_ وقتی میخاستیم خونه بسازیم.
_ من کجا بودم؟
_ هنوز به دنیا نیومده بودی.
_ نبودم؟
_