لبخند 33
_ توی تختخواب دراز کشیدم، اومده لپم رو میکشه میگه: « مامان تپل شدی ها» میگم راست میگی؟ میگه : اینجات تپل شده!!!
****
_ میخایم بریم خونه مامان جون. میگم با ماشین بریم؟ میگه : نه خالی بریم، خوبه!!!!
****
_ صدای زتگ خونه مامان جون که میاد، میپره گل سراش رو جمع میکنه ، میگه: مامان اینا رو جمع کنید، حالا علی میاد، میخوادها!!!
****
_ به قول ثمین، خالی _ پیاده _ داشتیم می رفتیم خونه پدرجون. میگه: منو بغل کنید، خسته شدم. گفتم: خوب منم خسته میشم! میگه: حالا منو بغل کنید، رسیدیم خونه مامان جون بشینید،باشه؟!
****
_ به مامان جون نگاه معنی داری می کنه و میگه: باید برید اصلاحا!!!
****
_ خطاب به مامان جون: آدامس دارید مامان جون؟ _ نه ، تموم شده.
خطاب به من، مستاصل و ناامید: حالا من چیکار کنم، آدامس میخوام!
****
_ رفته طبقه دوم، اتاق دایی محمد. میخادبیاد پایین. دایی منو لغل کنید، خدا نکرده میافتم!!!!!