جالب انگیزِ ماه

-         کنارِ سینک، مشغولِ شستن ظرفها هستم که با گرفتن ِ پاهایم ، اصرار و اصرار که مامان بغلم کن، می گویم مامان دستهایم الان خیسه ! باید صبر کنی. مکث می کنی و می روی، هنوز چند ثانیه نگذشته که دوباره کنارِ پاهایم صدایم می کنی، برمی گردم، می بینم رفتی حوله را آوردی تا دستهایم را خشک کنم!!

 (توضیحا اینکه برای برداشتن حوله از آویز، باید تمام قد روی شصت های پایت بایستی و دستت را تا آخرین حد دراز کنی!!! )

-         کنارِ بابایی نشسته ای و دارید تلویزیون می بینید، من هم می آیم کنارِ تو می نشینم، با لبخند نگاهم می کنی و بوسم می کنی و بی اینکه صبر کنی تا بوست کنم، همان وقت بر می گردی و بابایی را هم بوس می کنی تا هیچ فرقی بین ِ ما نگذاشته باشی! بعد منتظر می مانی تا دو تایی بوست کنیم!!!

-         بابایی وسطِ تختخواب دراز کشیده، تو هم می روی کنارش و به من می گویی که بیایم کنارتان. تا آمدم بخوابم بابایی بالش را کشید تا کنارتر بخوابد و جای من هم روی تخت بشود، این بود که زیرِ سرم خالی شد! خندیدی؛ بالش را از زیرِ سر ِ بابایی کشیدی و گذاشتی زیرِ سرم، خودت هم رویش خوابیدی! (من هم با تمامِ قدرت به تو افتخار کردم و مغرور شدم!)

-         سرِ سفره هر لقمه ای که به طرف ِ دهنت می برم؛ همانطور که داری با کاسه ماست بازی می کنی، سرت را می چرخانی و با قاطعیت می گویی :"نه !" مجددا :"نه! بابا !" سرت را به طرفِ بابا می چرخانی و دهنت را کاملا باز می گذاری تا لقمه ای که برای خودش گرفته را با اشتیاق بخوری!!

پی نوشت:

1-      می گویند دخترها بیشتر بابایی اند، راست هم  می گویند ولی این چند خط را نوشتم تا یادم باشد حتی اگر بابایی هم باشند همجنسِ مامانی اند و هوایش را همه جوره دارند.

2-      چه کیفی دارد آدم حس کند یکی دارد تحویلش می گیرد، خصوصا اگر دخترِکوچولویش باشد!

3-      موضوع ِ غذا خوردن هم نقطه عطفی خواهد بود تا بعد از مدت ها ، سرِ سفره بفهمم دارم چی می خورم!

4-      ثمین جون، مامان! همچنان روسفیدم کنی ها !!!