هفده و نیم ماهگی
چه قشنگ تعریف می کنی، هر اتفاقی که افتاده را با لحنِ خودت و مشتاقانه منتظر بله ها و تاییدهای منی! چقدر خوب در کارهای خانه همکاری می کنی و خصوصا چیدمان سفره و برچیدن ِ آن!(حتی جمعه خانه ی مادرجون)
چه مهربان من یا بابایی را بغل می کنی و می بوسی و به وجد می آوری! (و اگر دورتر باشی، بوسه می فرستی!) چه سخاوتمندانه آنچه را که می خوری به دهانمان می گذاری و با بَه بَه گفتن تشویق به خوردنمان می کنی و در پایان برایمان دست می زنی! چه علاقمند به تحسین با هر بار شنیدنِ "آفرین" خودت را تشویق می کنی!
چه زیبا قرآن می خوانی و نماز !! چه خوب مسواک می زنی و چه خوب تر کوچکترین کارهایم را تقلید می کنی!(حتی اگر گذاشتن خط کش به دیوار باشد ، برای سنجش قدت! چه رسد به پاک کردن گوشی ِ موبایل یا گردگیری و جارو زدن و ....) چه لطیف گلها را از نزدیک بو می کنی (با اینکه مطمئن بودم بوییدن را تجربه نکرده ای!) چه علاقمند با من بازی می کنی و یا حتی پیشنهادِ نوع ِ بازی را می دهی!
چه ماهرانه ورزش می کنی، دستهایت را بالا میکشی ، روی پنجه پا می ایستی و در پایان حتی به پیروی از ورزشِ صبحگاهی ِ پدر، روی زمین شنا می روی!!!!!!!!
و اخیرا ، چه مردانه دوست داری بلندی ها را فتح کنی (و دایما روی بالش یا جعبه کفش می ایستی)!
چه جسورانه چاقو را بر میداری تا ببینی خطر کجای آن است و چه کاشفانه گرمی و سردی شومینه یا فنجان ِ چای و قهوه را یک انگشتی امتحان می کنی!!!
چه خانومانه عروسکت را می خوابانی، پی پی اش را عوض می کنی و به آن غذا می دهی!(و در اقدامی عجیب، دیشب حتی بعد از کندن ِ برگِ گلِ طبیعیِ روی open و چشیدنش ،آن را به خرس ِ روی ِ پتو ات می دادی تا بخورد!)
چه بزرگ شدی !!!!
بزرگ می شوی و من لحظه لحظه خدا را شاکرم از داشتنت !!!
و گاهی، به حال ِ مردی غبطه می خورم که بعدتر ها شاید در کنارِ تو ، جای آغوشِ مرا پر می کند!