ثمین عزیزمثمین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره
طنین عزیزمطنین عزیزم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

ثمین بهترین هدیه آسمانی

مهارتهای هفده ماهگی

1392/9/16 8:29
نویسنده : مامان
128 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزدلم

این پست را با صدای تند ِ نابهنجار ِ این روزهای ِ تو شروع می کنم :

جییییییییییییییغ!

جییییییییییییییییییییییغ!

(خصوصا وقتی که خانه ی مامان جون محسن کاری می کنه یا خانه مادرجون، عباس!)

و من...... همچنان صبورانه انتظار می کشم که این دوره هم سپری شود.

 

-          دندان جدیدی در این ماه در نیاوردی و متاسفم که بگویم به خاطر شیر ِشبانه  ردیف جلویی دندانهایت کاملا سیاه و خراب شده ومسواک زدن و تاسف خوردن ِ من هم هیچ فایده ای ندارد.

-          تمام سعی خودت را در ادای ِ کلمات ِ جدیدی که می شنوی ، می کنی ؛ حتی اگر فقط حالت تلفظ یک کلمه را در بیاوری و سعی می کنی جمله هم بگی!

گاهی شروع می کنی همه کلمات دو بخشی ای که بلدی پشت سرِ هم میگی و از من هم میخواهی که تکرارشان کنم. اخیرا حتی کلی حرفمی زنی و سرت را هم به نشانه تایید تکان می دهی.

 

-          وقتی بهت غذا میدهمو نمی خوای، سرت را کج می گیری و با معصومیت و آرام میگی: "نه"

-          از عروسکت کاملا مواظبت می کنی، به آن غذا میدی ، قطره آهن و آب می دهی و بغلش می کنی، راه میروی و برایش لالایی می خوانی!

-          خودت را الکی به خواب می زنی و خُررر و پُف می کنی.(جالبه که در این حالت باید حتما روی بدنت پتو باشه!)

-          این روزها کاملا نسبت به وسایل و چیزهایت ، حس مالکیت پیدا کرده ای و اجازه نمی دهی کسی به جز ما به آنها دست بزند.

-          همچنان عاشق موبایلی و با شنیدن آهنگ های آن، بسته به نوعش؛ حرکات موزون هماهنگ انجام میدی و با هر بار دیدن موبایل میگی:"نانای!" و اصرا و اصرار تا برات آهنگ بگذاریم و البته هر کجا که میلت کشید به زوایای داخلی موبایل که من همتا حالا نفوذ نکردم، رخنه می کنی و وقتی دوباره میلت به آهنگ کشید میایی سراغ ِ ما!

-          کشو ها و کابینت ها را هر روز وتقریبا هر ساعت بررسی می کنی و را تخلیه!!!

-          دستت به روی میز توالت میرسد و به سختی به روی اُپن هم می رسد و این دوقسمت هم این روزها از گزندت در امان نیست؛ خصوصا لوازم آرایش ِ من و بُرُس ِ  بابایی.

-          عزیزم، سلام کردنت من را کشته ! فرض کن هر وقت کسی واردِ اتاق می شه با خنده و تند میگی: "دَ لا"!!!

در مهمانی هم –خانه خاله (برای دهه عزاداری) و خانه دایی (برای نی نی به دنیا آمده)- چون شلوغ بود اول سلامنمی کردی و بعد از نیم ساعتی که کاملا فضا دستت میومد ، شروع می کردی یکی یکی سلام گفتن!

تازه هر چه صدای زنگ خانه به صدا در میومد، ذوق می کردی و می گفتی:"بابا!!"

-     در کل چنان مادری ای برای عروسکهات میکنی که نگو و نپرس! غذا میدی، لالایی می خونی، لباسهاشونو در میاری، پی پی که می کنند میخوای عوضشون کنی!!!! و دیشب هم که ساعت ١٠ رفتی رنگینک را انداختی سطل آشغال!!! و بعد برش داشتی ببریش اُموو(حمام)!!!!!

-      اخیرا اگر جایی باشیم و دیگر خسته شده باشی کلاه و پالتو ات را میاری به من میدی که بپوشانمت و با همه بای بای می کنی!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)