مهارتهای هفده ماهگی
عزیزدلم
این پست را با صدای تند ِ نابهنجار ِ این روزهای ِ تو شروع می کنم :
جییییییییییییییغ!
جییییییییییییییییییییییغ!
(خصوصا وقتی که خانه ی مامان جون محسن کاری می کنه یا خانه مادرجون، عباس!)
و من...... همچنان صبورانه انتظار می کشم که این دوره هم سپری شود.
- دندان جدیدی در این ماه در نیاوردی و متاسفم که بگویم به خاطر شیر ِشبانه ردیف جلویی دندانهایت کاملا سیاه و خراب شده ومسواک زدن و تاسف خوردن ِ من هم هیچ فایده ای ندارد.
- تمام سعی خودت را در ادای ِ کلمات ِ جدیدی که می شنوی ، می کنی ؛ حتی اگر فقط حالت تلفظ یک کلمه را در بیاوری و سعی می کنی جمله هم بگی!
گاهی شروع می کنی همه کلمات دو بخشی ای که بلدی پشت سرِ هم میگی و از من هم میخواهی که تکرارشان کنم. اخیرا حتی کلی حرفمی زنی و سرت را هم به نشانه تایید تکان می دهی.
- وقتی بهت غذا میدهمو نمی خوای، سرت را کج می گیری و با معصومیت و آرام میگی: "نه"
- از عروسکت کاملا مواظبت می کنی، به آن غذا میدی ، قطره آهن و آب می دهی و بغلش می کنی، راه میروی و برایش لالایی می خوانی!
- خودت را الکی به خواب می زنی و خُررر و پُف می کنی.(جالبه که در این حالت باید حتما روی بدنت پتو باشه!)
- این روزها کاملا نسبت به وسایل و چیزهایت ، حس مالکیت پیدا کرده ای و اجازه نمی دهی کسی به جز ما به آنها دست بزند.
- همچنان عاشق موبایلی و با شنیدن آهنگ های آن، بسته به نوعش؛ حرکات موزون هماهنگ انجام میدی و با هر بار دیدن موبایل میگی:"نانای!" و اصرا و اصرار تا برات آهنگ بگذاریم و البته هر کجا که میلت کشید به زوایای داخلی موبایل که من همتا حالا نفوذ نکردم، رخنه می کنی و وقتی دوباره میلت به آهنگ کشید میایی سراغ ِ ما!
- کشو ها و کابینت ها را هر روز وتقریبا هر ساعت بررسی می کنی و را تخلیه!!!
- دستت به روی میز توالت میرسد و به سختی به روی اُپن هم می رسد و این دوقسمت هم این روزها از گزندت در امان نیست؛ خصوصا لوازم آرایش ِ من و بُرُس ِ بابایی.
- عزیزم، سلام کردنت من را کشته ! فرض کن هر وقت کسی واردِ اتاق می شه با خنده و تند میگی: "دَ لا"!!!
در مهمانی هم –خانه خاله (برای دهه عزاداری) و خانه دایی (برای نی نی به دنیا آمده)- چون شلوغ بود اول سلامنمی کردی و بعد از نیم ساعتی که کاملا فضا دستت میومد ، شروع می کردی یکی یکی سلام گفتن!
تازه هر چه صدای زنگ خانه به صدا در میومد، ذوق می کردی و می گفتی:"بابا!!"
- در کل چنان مادری ای برای عروسکهات میکنی که نگو و نپرس! غذا میدی، لالایی می خونی، لباسهاشونو در میاری، پی پی که می کنند میخوای عوضشون کنی!!!! و دیشب هم که ساعت ١٠ رفتی رنگینک را انداختی سطل آشغال!!! و بعد برش داشتی ببریش اُموو(حمام)!!!!!
- اخیرا اگر جایی باشیم و دیگر خسته شده باشی کلاه و پالتو ات را میاری به من میدی که بپوشانمت و با همه بای بای می کنی!!