نخستین گامهای استقلال طنین
دختر عزیزم، طنین این روزها، اولین گامهای استوار استقلالت را قدم قدم بر می داری. جمعه 1399/07/04 اولین روز جشن بزرگ شدنت را رقم زدیم تا به دور از هیاهوی شیرخوارگی به خود ببالی. وامیدوارم در این راه پر تلاطم ، ثابت قدم بمانیم. دوستت دارم ، فرشته کوچولوی من. فدای شیرین زبانی هات: - من دیگه بزر (بزرگ) شدم م م نه بخورم.
حال و هوای 18 ماهگی طنین
مادرانه هایی پس از مدتها
تولد یکسالگی
هنوز نمی دونم موفق میشیم تولد برگزار کنیم یا نه؟!!! پس کمی صبر می کنیم تا در پست های بعدی حق مطلب رو ادا کنیم.
طنین کوچولو
اجرای مورخ97/06/09
96/06/06
سلام. مدتهاست دور از آرامش این وبلاگ، دور از نگارش خاطره های نابت و البته با لطف حضورت در لحظه لحظه زندگیم، وقت می گذارنم. دخترک پنج ساله من حالا دیگه همون رویایی شده که در سر می پروروندم. شاید کمی پر هیجانتر.... کمی با شیطنت بیشتر....... ولی پاک و معصوم و بی همتا. دوستت دارم.
نویسنده :
مامان
14:00
بهمن 95
سلام. مدتهاست سری نزدم. مدتهاست سر زدم ولی چیزی ننوشتم. نه اینکه دوست نداشته باشم.واقعا نمیدونم از کجا بنویسم. چطور شروع کنم. چطور ادامه بدم. دوست دارم مثل قبل لحظه به لحظه خاطراتت رو اینجا ورق بزنی، ثانیه به ثانیه خوشیها و ناخوشیها را ببینی و گذر سریع اونا رو . بچشم بر هم زدنی یکسال از اخرین پستی که گذاشتم، گذشت!!!!تو چچهاسال و نیمه شدی. همچنان عشق من و بابا هستی و البته همه زندگی ما. امروز احوالم ناخوش بود نرفتم سرکار. صبح که بیدارشدم گفتم بریم مهد مامان؟ _ وای نه، تو امروز حال نداری، باید ازت مواظبت کنم!!!!!! تازه برام صبحانه و میوه و اب هم اوردی و میگفتی تو بشین، حال نداری. این شد که بیشتر بهم حس غ...
نویسنده :
مامان
21:23
پاییز94
دخترکم پاییز تازه و پر مشغله ای رو سپری کردیم. من یکشنبه تا چارشنبه، به روال گذشته سر کارم. پنج شنبه ها دانشگاه کلاس دارم و جمعه و شنبه رو کلا پیش تو وقت میگذرونم. بابایی پنج شنبه ها و جمعه ها کلاس داره. هفته آخر آذرماه شدیدا انفولانزا گرفتم و سه روز خونه مامان جون بودیم، در بس. 29آذر حتی معامله فروش خونمون رو هم کردیم و فعلا خانه بدوشیم تا یه موقعیت مناسب نصیبمون بشه. یه جورایی تصمیم به انصراف هم گرفته ام. که البته فعلا هنوز مسکوت مونده ولی تصمیمم قطعیه. خصوصا وقتی علاقه ثمین رو به شعر حفظی میبینم. چیزی که قبلا دوست نداشت. الان شعرهای زیر را کامل بلده: باز تلفن زنگ میزنه، رسیدیم و رسیدیم، اتل متل توتوله، یه توپ د...
نویسنده :
مامان
14:10