و اما.... تولد!!!
عصر ه شنبه یکم مرداد،با سه هفته تاخیر
نکته جالب تولد، تزیینات اون بود که شب قبل توی باغ انجام دادیم و فقط بادکردن بادکنک ها رو به روز تولد موکول کردیم .
حالا روز تولد رو فرض کنید، ساعت چهارونیم عصر،ما سه نفری راهی باغ شدیم. مامانجون زودتر از ما رسیده بود و توی حیاط روی تخت منتظرمون بود.
منم بعداز احوالپرسی پریدم برم بادکنکها رو باد کنم.
چشمتون روز بد نبینه، اولین بادکنکی که داشت کاملا باد میشد یهویی ترکید و مستقیم خورد تو چشمم!!!!
ساعت پنج بود و تا نیم ساعت هم ابریزش شدید ودرد چشم داشتم.حتی چشمم متورم شد وباز نمیشد. تا اینکه تصمیم گرفتیم بریم دکتر. اوضاع خیلی وخیم بود.
خلاصه مامانجون بیچاره تنها موند توی باغ و ما از این مطب به اون مطب ،تا اینکه رفتیم پیش دکتر ناظم.حالا بماند معطلی توی مطب و اشتباه داروخونه در دادن قطره و ...
ساعت هفت کیک رو خریدیم و هفت ونیم توی باغ بودیم. همه مهمونای عصر هم اومده بودند.
شکر خدا بخیر کذشت.ولی مراسم تولد رو به بعد از شام موکول کردیم که اتفاقا بد هم نشد.
پذیرایی: شربت ،هندونه،کیک، تخمه، خربزه
شام: چلو مرغ و خورش فسنجون ،ته چین، سالاد کلم و ژله خرده شیشه، مخلفات جزیی دیگه.-ناگفته نمونه که درست کردن ژله و سالاد بدون وجود یخچال معضلی بود!!، بخاطر همین از تیرامیسووصرف نظر کردم.
و اما کادوهای تولد:
مامان وبابا: اسکوتر
مادر و پدرجون: پانصدهزار ریال
مامانجون و پدرجون: پتوی نرمینه نقش برجسته
عمه منصوره: شلمن
عمه سمیرا : سنتور کودک
زن عمو جواد: بازی فکری با عنوان سوزنی گل.
دایی حمید: پتوی مسافرتی
دست همگی درد نکنه.زحمت کشیدند.
تولد خیلی خوب و باحالی داشتی، به همه حسابی خوش گذشت. جالب بود بارون عجیبی هم موقع شام شروع شد که ناچارا ففرشهاروجمع کردیم وبقیه مراسم رو تو سالن ادامه دادیم.
شب به یادموندنی ای بود، با خاطره تلخ چشم درد یک هفته ای من!!!
انشاله صدساله بشی دلبندم.
خیلی دوستت دارم.